اتش سرد
اتش سرد
#پارت ۶
برای حمایت نکردناتون هم شده میزارم😂
شوگا ویو
رفتم رو تخت نازم و دقیقا فهمیدم کی خوابم برد(ستاد مقابله با نفهمیدم کی خوابم برد🗿)
ا.ت ویو
دیگه صدایی نمیومد ولی درم قفل بود ......شاید یونگی الان گرفته خوابیده یادش رفته درو باز کنه بیخی (رفتم و خوابیدم)
صبح^
شوگا ویو
بیدار شدم.....خواستم دوباره بخوابم که یادم اومد دره اتاق ا.ت و باز نکردممممممم پاشدم و مثل جت درو باز کردم که دیدم مثل شیطان خوابیده(یه پاش از پتو بیرون بود و موهاش بهم ریخته و لباساش هم قرمز و سیاه )
پوزخند زدم داشتم میرفتم بیرون که دیدم در همون حالت با چشمای بسته گفت
ا.ت:به چی میخندی(صدای گرفته)
یونگی:از صداش فهمیدم نصف شبو گریه کرده و خوابیده ولی چرا(ذهنش)فوضولیم گل کرده بود واسه همین داشتم ذهنشو میخوندم که گفت
ا.ت:نیازی نیست ذهنمو بخونی اگر ازم بپرسی میتونم راحت جوابتو بدم(صدای گرفته)
یونگی:حول شدم واسه همین از اونجا رفتم و صبونه رو خودم درست کردم تا بیاد
ا.ت ویو
نمیدونم چرا ولس میفهمیدم که داره ذهنمو میخونه پس بهش گفتم(همون حرفایه بالا)
رفتم پایین که دیدم میز چیده شده و یونگی سرمیز نشسته و داره به نارنگی های رو میز نگاه میکنه میخواست یکی رو برداره که منو دید و سریع بلند شد و
یونگی:اوه اومدی....بیا بشین زودباش
ا.ت:باوش
(بعد از صبونه)
ا.ت:یونگی؟
یونگی:ا.ت؟(همون بله خودمون)
ا.ت:تا از بچگیت نگی و بهم نگی که چه اتفاقی افتاده ولت نمیکنم(جدی)
یونگی:جوابتو همون موقع شنیدی(اروم)
ا.ت:ولی جواب منطقی میخوام(جدی تر)
یونگی:گفتم به تو ربطی نداره(داد)
ا.ت:.................
این است کرم ادمینتون
برو برو بخواب بچه ساعت خوابت گذشته بدو بدو
#پارت ۶
برای حمایت نکردناتون هم شده میزارم😂
شوگا ویو
رفتم رو تخت نازم و دقیقا فهمیدم کی خوابم برد(ستاد مقابله با نفهمیدم کی خوابم برد🗿)
ا.ت ویو
دیگه صدایی نمیومد ولی درم قفل بود ......شاید یونگی الان گرفته خوابیده یادش رفته درو باز کنه بیخی (رفتم و خوابیدم)
صبح^
شوگا ویو
بیدار شدم.....خواستم دوباره بخوابم که یادم اومد دره اتاق ا.ت و باز نکردممممممم پاشدم و مثل جت درو باز کردم که دیدم مثل شیطان خوابیده(یه پاش از پتو بیرون بود و موهاش بهم ریخته و لباساش هم قرمز و سیاه )
پوزخند زدم داشتم میرفتم بیرون که دیدم در همون حالت با چشمای بسته گفت
ا.ت:به چی میخندی(صدای گرفته)
یونگی:از صداش فهمیدم نصف شبو گریه کرده و خوابیده ولی چرا(ذهنش)فوضولیم گل کرده بود واسه همین داشتم ذهنشو میخوندم که گفت
ا.ت:نیازی نیست ذهنمو بخونی اگر ازم بپرسی میتونم راحت جوابتو بدم(صدای گرفته)
یونگی:حول شدم واسه همین از اونجا رفتم و صبونه رو خودم درست کردم تا بیاد
ا.ت ویو
نمیدونم چرا ولس میفهمیدم که داره ذهنمو میخونه پس بهش گفتم(همون حرفایه بالا)
رفتم پایین که دیدم میز چیده شده و یونگی سرمیز نشسته و داره به نارنگی های رو میز نگاه میکنه میخواست یکی رو برداره که منو دید و سریع بلند شد و
یونگی:اوه اومدی....بیا بشین زودباش
ا.ت:باوش
(بعد از صبونه)
ا.ت:یونگی؟
یونگی:ا.ت؟(همون بله خودمون)
ا.ت:تا از بچگیت نگی و بهم نگی که چه اتفاقی افتاده ولت نمیکنم(جدی)
یونگی:جوابتو همون موقع شنیدی(اروم)
ا.ت:ولی جواب منطقی میخوام(جدی تر)
یونگی:گفتم به تو ربطی نداره(داد)
ا.ت:.................
این است کرم ادمینتون
برو برو بخواب بچه ساعت خوابت گذشته بدو بدو
۳.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.