رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:۹
*ویو جنا*
رئیس قبول کرد اومد پایین و رفتیم داخل خونمون کلید داشتم برا همین در رو باز کردم
رفتیم داخل که مامانم اومد
مامانم:سلام دختر قشنگم اومدی؟ولی امروز زود اومدی!چرا رنگت پریده خوبی؟
جنا:سلام مامانم اره خوبم چیزیم نیست
مامان:اون آقاهه کی هست؟
جنا:بله، ایشون رئیس من هستن آقای پارک
مامان:اووو سلام اقای پارک بفرمایید داخل
جیمین:سلام،ممنون
بعد از احوال پرسی رفتیم داخل و نشستیم مامانم هم برامون قهوه اورد
مامان:آقای پارک جنا خیلی تعریفتونو میکنه خیلی زیاد مرسی که اینقدر مهربونید
جیمین:نه خواهش میکنم
مامان:پسرم چیزی میل داشتی بگو برات بیارم
جنا:مامان الان به رئیس گفتی پسرم؟
جیمین:یاااا جنا گفتم راحت باش،خاله لطفا همینطور بهم بگو پسرم از گفتن آقای پارک خوشم نمیاد
مامان:اره بعدش جنا اونم مثل پسرمه چه فرقی میکنه
جنا:مامان میبینم زودی گرم گرفتی،منو یادت نره
جیمین و مامان:(خندهههه)
مامان:نه من دختر خوشکلمو یادم نمیره
جنا خانم برو از اتاقت برامون از اون خوراکی های خوشمزت بیار هموناییکه خیلی خوشمزن
جنا:باشه
رفتم تو اتاقم تا از اون خوراکی ها بیارم وارد اتاقم شدم که پام به میز خورد و افتادم و جیغی کشیدم
*ویو جیمین*
نشسته بودیم که صدای جنا اومد مامانش خاست بره ببینه چخبره که بهش گفتم من میرم
وارد اتاق شدم که دیدم رو زمین نشسته و پاشو گرفته
جیمین:چیشده؟
جنا:پام به میز گیر کرد و افتادم
جیمین:بیا کمکت کنم بلند بشی
جنا:نه نه من نمیتونم پام خیلی درد میکنه نمیخوام
جیمین:نمیخوای بلند بشی؟
جنا:چرا میخوام ولی...
نزاشتم حرفش تموم بشه براید استایل بغلش کردم و بلندش کردم اون چیزی نگفت فقط زل زده بود تو چشمام
گذاشتمش رو تخت
جنا:او مرسی(متعجب)
رفتم پماد رو از رو میز اوردم و به پاش زدم
جیمین:مواظب خودت باش مگه چکار مهمیه که پات رو به این روز انداختی از این به بعد بیشتر مواظب باش
جنا:اوم چشم،مرسی
بعد از اینکه پماد رو زدم باهاش خدافظی کردم و رفتم شرکت کارای شرکت رو انجام دادم و برگشتم خونه با پدرم شام خوردیم بعد خوابیدم
(پرش زمانه به فردا صبح،شرکت)
وارد شرکت شدم که یونا اومد:
یونا:سلام جیمین
جیمین:سلام یونا
یونا:امروز جنا نیومد
جیمین:اره من بهش ۳ روز مرخصی دادم چون مریض بود
یونا:اوکی
بعد از اتمام کارای شرکت ساعت ۱ ظهر شد رفتم خونه نهار خوردم و خیلی خوابم میومد پس ی چرتی زدم
بیدار شدم که دیدم ساعت ۵:00
من با شوگا ساعت ۶:00قرار داشتم(شوگا دوست صمیمی جیمینه)پس سریع بلند شدم و یک دوش ۱۰ مینی گرفتم لباسام رو پوشیدم و سویچ ماشین رو بردم و حرکت کردم
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#عشق_مهربون_من
#part:۹
*ویو جنا*
رئیس قبول کرد اومد پایین و رفتیم داخل خونمون کلید داشتم برا همین در رو باز کردم
رفتیم داخل که مامانم اومد
مامانم:سلام دختر قشنگم اومدی؟ولی امروز زود اومدی!چرا رنگت پریده خوبی؟
جنا:سلام مامانم اره خوبم چیزیم نیست
مامان:اون آقاهه کی هست؟
جنا:بله، ایشون رئیس من هستن آقای پارک
مامان:اووو سلام اقای پارک بفرمایید داخل
جیمین:سلام،ممنون
بعد از احوال پرسی رفتیم داخل و نشستیم مامانم هم برامون قهوه اورد
مامان:آقای پارک جنا خیلی تعریفتونو میکنه خیلی زیاد مرسی که اینقدر مهربونید
جیمین:نه خواهش میکنم
مامان:پسرم چیزی میل داشتی بگو برات بیارم
جنا:مامان الان به رئیس گفتی پسرم؟
جیمین:یاااا جنا گفتم راحت باش،خاله لطفا همینطور بهم بگو پسرم از گفتن آقای پارک خوشم نمیاد
مامان:اره بعدش جنا اونم مثل پسرمه چه فرقی میکنه
جنا:مامان میبینم زودی گرم گرفتی،منو یادت نره
جیمین و مامان:(خندهههه)
مامان:نه من دختر خوشکلمو یادم نمیره
جنا خانم برو از اتاقت برامون از اون خوراکی های خوشمزت بیار هموناییکه خیلی خوشمزن
جنا:باشه
رفتم تو اتاقم تا از اون خوراکی ها بیارم وارد اتاقم شدم که پام به میز خورد و افتادم و جیغی کشیدم
*ویو جیمین*
نشسته بودیم که صدای جنا اومد مامانش خاست بره ببینه چخبره که بهش گفتم من میرم
وارد اتاق شدم که دیدم رو زمین نشسته و پاشو گرفته
جیمین:چیشده؟
جنا:پام به میز گیر کرد و افتادم
جیمین:بیا کمکت کنم بلند بشی
جنا:نه نه من نمیتونم پام خیلی درد میکنه نمیخوام
جیمین:نمیخوای بلند بشی؟
جنا:چرا میخوام ولی...
نزاشتم حرفش تموم بشه براید استایل بغلش کردم و بلندش کردم اون چیزی نگفت فقط زل زده بود تو چشمام
گذاشتمش رو تخت
جنا:او مرسی(متعجب)
رفتم پماد رو از رو میز اوردم و به پاش زدم
جیمین:مواظب خودت باش مگه چکار مهمیه که پات رو به این روز انداختی از این به بعد بیشتر مواظب باش
جنا:اوم چشم،مرسی
بعد از اینکه پماد رو زدم باهاش خدافظی کردم و رفتم شرکت کارای شرکت رو انجام دادم و برگشتم خونه با پدرم شام خوردیم بعد خوابیدم
(پرش زمانه به فردا صبح،شرکت)
وارد شرکت شدم که یونا اومد:
یونا:سلام جیمین
جیمین:سلام یونا
یونا:امروز جنا نیومد
جیمین:اره من بهش ۳ روز مرخصی دادم چون مریض بود
یونا:اوکی
بعد از اتمام کارای شرکت ساعت ۱ ظهر شد رفتم خونه نهار خوردم و خیلی خوابم میومد پس ی چرتی زدم
بیدار شدم که دیدم ساعت ۵:00
من با شوگا ساعت ۶:00قرار داشتم(شوگا دوست صمیمی جیمینه)پس سریع بلند شدم و یک دوش ۱۰ مینی گرفتم لباسام رو پوشیدم و سویچ ماشین رو بردم و حرکت کردم
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۳.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.