رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:1۱
*ویو جیمین*
اره دیگ نشسته بودیم داشتیم ایس هامونو میخوردیم که شوگا دم گوشم گفت
شوگا:این دختره چه خوشکله
جیمین:کدوم؟
شوگا:همون دیگههه
جیمین:اها اره خوشکله(لاری)اما جفتیش که توی شرکتم کار میکنه خوشکلتر و کیوت تره(جنا)
شوگا:برو بابا
جیمین:حالا بعدا حرف میزنیم
ایس پک هامونو خوردیم و خودمونو بهم معرفی کردیم و تموم بعدش خداحافظی کردیم و رفتیم
شوگا رو رسوندم خونش و منم رفتم خونم
رسیدم رفتم تو اتاقم، چشم شده چرا همش اینطور میگم چرا اینقدر به جنا توجه میکنم همینطور رو تخت دراز کشیدم و فکر میکردم
یعنی بهش حسی دارم واقعا عاشقش شدم(خنده)
یااااا جیمین چی میگی،داشتم با خودم حرف میزدم که در زده شد
جیمین:بفرمایید
اجوما بود
اجوما:سلام پسرم
از رو تخت بلند شدم و نشستم
جیمین:سلام اجوما بیاید بشینید
اجوما اومد و پیشم نشست
اجوما:برات موکا اوردم شیرینش هم کردم
جیمین:مرسی
اجوما خواست بره که
جیمین:میشه ی لحظه بمونید
اجوما:چیزی شده پسرم
جیمین:خواستم یکم باهاتون حرف بزنم
اجوما:بگو میشنوم
جیمین:اجوما این چند روزه ی احساسات عجیبی دارم ، خب کامل توضیح میدم توی شرکتم ی دختر هست کار میکنه این تقریبا ۶ ماهه که کار میکنه
بعد این یک ماهه هروقت میبینمش خوشحال میشم خنده به لبم میاد دوست دارم کنارش باشم
بهش اهمیت میدم و خیلی بهش توجه میکنم، خب خودشم خیلی کیوته
نمیدونم چیکار کنم
اجوما:پسر خوشکلم عاشق شده
جیمین:الان یعنی من عاشق شدم(ذوق و تعجب)
اجوما:اره پسرم
نمیدونم ولی خوشحال شدم اجوما اینطور بهم گفت رفتم و بغلش کردم
بعدش اجوما رفت منم سرمو گذاشتم بعد یک عالمه فکر خوابیدم
(پرش زمانی به دو هفته بعد)
*ویو جنا*
صبح ساعت هفت بلند شدم کارامو کردم و به شرکت رفتم امروز دیگه قرار بود برای نمایش لباس ها بریم
رسیدم شرکت رفتم اتاقم کولمو گذاشتم و رفتم پیش یونا
در زدم و وارد شدم
جنا:سلام یونا
یونا:سلام جنا،خوبه که اومدی نگاه کن امروز تو همه کارات یکمی سختن چون برا کالکشن فکر نکنم بیام پس تو بجا من باید همه کار ها رو بکنی چون من بهت اعتماد دارم اوکی
جنا:ولی اخه.. چرا نمیای؟
یونا:مامانم عمل داره نمیتونم ولش کنم همین الانشم بزور اومدم،من الان میرم ولی کار ها رو برات توضیح میدم
یونا همه کار ها رو برام توضیح داد و رفت
کار های شرکت رو انجام دادم و بلاخره تموم کردم ساعت ۷ شد باید دیگ میرفتیم مدل ها آماده شدن رفتیم و بعد ۳۰ مین رسیدیم
وارد شدیم تا شروع ۱ ساعت وقت داشتیم
مشغول آماده کردن مدل ها شدیم که احساس کردم یدونه کمه
رفتیم پیش رئیس
جنا:آقای رئیس یدونه مدل نیستش
......
ی_تی_اس #vanshat
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#عشق_مهربون_من
#part:1۱
*ویو جیمین*
اره دیگ نشسته بودیم داشتیم ایس هامونو میخوردیم که شوگا دم گوشم گفت
شوگا:این دختره چه خوشکله
جیمین:کدوم؟
شوگا:همون دیگههه
جیمین:اها اره خوشکله(لاری)اما جفتیش که توی شرکتم کار میکنه خوشکلتر و کیوت تره(جنا)
شوگا:برو بابا
جیمین:حالا بعدا حرف میزنیم
ایس پک هامونو خوردیم و خودمونو بهم معرفی کردیم و تموم بعدش خداحافظی کردیم و رفتیم
شوگا رو رسوندم خونش و منم رفتم خونم
رسیدم رفتم تو اتاقم، چشم شده چرا همش اینطور میگم چرا اینقدر به جنا توجه میکنم همینطور رو تخت دراز کشیدم و فکر میکردم
یعنی بهش حسی دارم واقعا عاشقش شدم(خنده)
یااااا جیمین چی میگی،داشتم با خودم حرف میزدم که در زده شد
جیمین:بفرمایید
اجوما بود
اجوما:سلام پسرم
از رو تخت بلند شدم و نشستم
جیمین:سلام اجوما بیاید بشینید
اجوما اومد و پیشم نشست
اجوما:برات موکا اوردم شیرینش هم کردم
جیمین:مرسی
اجوما خواست بره که
جیمین:میشه ی لحظه بمونید
اجوما:چیزی شده پسرم
جیمین:خواستم یکم باهاتون حرف بزنم
اجوما:بگو میشنوم
جیمین:اجوما این چند روزه ی احساسات عجیبی دارم ، خب کامل توضیح میدم توی شرکتم ی دختر هست کار میکنه این تقریبا ۶ ماهه که کار میکنه
بعد این یک ماهه هروقت میبینمش خوشحال میشم خنده به لبم میاد دوست دارم کنارش باشم
بهش اهمیت میدم و خیلی بهش توجه میکنم، خب خودشم خیلی کیوته
نمیدونم چیکار کنم
اجوما:پسر خوشکلم عاشق شده
جیمین:الان یعنی من عاشق شدم(ذوق و تعجب)
اجوما:اره پسرم
نمیدونم ولی خوشحال شدم اجوما اینطور بهم گفت رفتم و بغلش کردم
بعدش اجوما رفت منم سرمو گذاشتم بعد یک عالمه فکر خوابیدم
(پرش زمانی به دو هفته بعد)
*ویو جنا*
صبح ساعت هفت بلند شدم کارامو کردم و به شرکت رفتم امروز دیگه قرار بود برای نمایش لباس ها بریم
رسیدم شرکت رفتم اتاقم کولمو گذاشتم و رفتم پیش یونا
در زدم و وارد شدم
جنا:سلام یونا
یونا:سلام جنا،خوبه که اومدی نگاه کن امروز تو همه کارات یکمی سختن چون برا کالکشن فکر نکنم بیام پس تو بجا من باید همه کار ها رو بکنی چون من بهت اعتماد دارم اوکی
جنا:ولی اخه.. چرا نمیای؟
یونا:مامانم عمل داره نمیتونم ولش کنم همین الانشم بزور اومدم،من الان میرم ولی کار ها رو برات توضیح میدم
یونا همه کار ها رو برام توضیح داد و رفت
کار های شرکت رو انجام دادم و بلاخره تموم کردم ساعت ۷ شد باید دیگ میرفتیم مدل ها آماده شدن رفتیم و بعد ۳۰ مین رسیدیم
وارد شدیم تا شروع ۱ ساعت وقت داشتیم
مشغول آماده کردن مدل ها شدیم که احساس کردم یدونه کمه
رفتیم پیش رئیس
جنا:آقای رئیس یدونه مدل نیستش
......
ی_تی_اس #vanshat
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۳.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.