زندگی عجیب منpt16 (اخر)
پارت ۱۶
ا.ت:اون نجاتم داد*گریه
یئون:چرا داری گریه میکنی
ا.ت: اون واقعا منو نجات داد*گریه
یئون اشکامو پاگ کرد
یئون:گریه نکن
یئون:بریم سرکلاس
با یئون رفتیم سر کلاس
پرش زمانی*
کلاس تموم شد حرکت کردم سمت خونه
بلاخره رسیدم خونه درو باز کردم
ا.ت:مامان! خونه ای؟
نیست؟نع
رفتم لباسامو عوض کردم پیامای گوشیمو چک کردم
(تهیونگ:(ادرس رستوران)ساعت7)
ا.ت:الان ساعت چنده؟
۵! رفتم تو اشپز خونه در یخچالو باز کردم چی بخورممم؟
یه سیب برداشتم یه گاز زدم رفتم ماسک صورتمو گذاشتم
..
ماسک صورتمو برداشتم ساعت ۵:۳۰بود
لباس چی بپوشم؟
اینو تازه گرفتم هیجا نپوشیدم اینو میپوشم
رفتم حموم لباسمو پوشیدم یه ارایش ساده کردم که ساعت تغریبا بیست دیقه به هفت شد تاکسی گرفتمو راه افتادم سمت رستورانی که تهیونگ گفته بود
بعد چند مین رسیدم
پیاده شدم
رستورانش خیلی شیک بود رفتم داخل کسی نبود یهو یه گارسون اومد جلوم
_خیلی خوش اومدید از این طرف
منو همراهی کرد به بخش vip تهیونگ روی صندلی جلوی میز نشسته بود با دیدنم از جاش بلند شد
تهیونگ: سلام
ا.ت:سلام
اومد طرفمو صندلیو کشید عقب نشستم
ا.ت:ممنون
اومد جلوم نشست
تهیونگ: خوشگل شدی
ا.ت:ممنون
یه لبخند زدم
ا.ت:دلیل این همه تشریفات چیه؟
تهیونگ دوتا دست زد
که گارسونا با میزای سرو به صف شدن
تهیونگ: چه غذایی دوست داری؟
تعجب کرده بودم دلیل این کارا چیه؟
تهیونگ:نگفتی؟
ا.ت:فرانسوی
تهیونگ: پس دوتا غذای فرانسوی
یکی از گارسون دوتا بشقاب گذاشت رو میز با یه بطری شراب قرمز من مشروب نمیخورم
تهیونگ: میشه اینو عوض کنین به جاش اب البالو بیارین
_حتما
بطریو عوض کرد
ا.ت:عامم اینهمه چیز نیاز نبود*لبخند
تهیونگ: امشب یه شبه خاصه
ا.ت:خاص؟
ا.ت:م.مناسبتیه؟
تهیونگ: نمیدونم ولی شاید در اینده بشه
چی؟منظورش چیه؟
نکنه امروز تودلش...نه نه گفت شاید بشه
غذامو خوردیم
تهیونگ: بریم باهم تو فضای باز قدم بزنیم(رستورانش یه فضای باز داشد)
ا.ت:ح.حتما
بلند شدیمو باهم رفتیم تو فضای باز کنار ابشار قدم میزدیم
ا.ت:هنوزم نمیخوای بگی اون دختر کیه؟
تهیونگ: وتسه همین دعوتت کردم
ا.ت:واسه اینکه بهم بگی اون کیه دعوتم کردی؟
تهیونگ توقف کرد اومد جلوم
پشت دستش یه چیزی قایم کرده بود
تهیونگ: ا.ت ازت یه درخواستی دارم
یعنی ازم چی میخواد؟شاید میخواد کمکش کنم به دختره اعتراف کنه ولی من که اون دخترو نمیشناسم
دستشو اورد جلو یه جعبه تو دستش بود
جلوم زانو زد
تهیونگ: ا.ت باهام ازدواج میکنی؟
ا.الان داره ازم خواستگاری میکنه؟
تهیونگ: قول میدم در هر شرایطی کنارت باشم همیشه مراقبت باشم
لال شده بودم توان حرف زدن نداشتم ضربان قلبم بالا رفته بود
تهیونگ: ا.ت یه چیزی بگو؟
حلقه رو از تو جعبه برداشتم دستم کردم
ا.ت:بهم میاد؟
یه لبخند زد
تهیونگ: دقیقا شدی شبیه خانم کیم
ا.ت:قبول میکنم
محکم بغلم کرد
تهیونگ:عاشقتم
_____________
ویو تهیونگ
کوک:زودباش الان زن داداش عصبانی میشه
تهیونگ: اومدم وایستاد کرواتمو درست کنم
بلاخره روزی رسید که منتظرش بودم
دوست دارم هرچه زود تر ا.تو توی لباس عروس ببینم
با شیشتا ساقدوشام سوار لیموزین شدیمو حرکت کردیم به سمت ارایشگاه ا.ت(ساقدوشاش اعضان)
ویو ا.ت
ا.ت:تهیونگ کجا موند
یئون:به جونگ کوک زنگ زدم الان میرسن
یئون رفت لبه پنجره
یئون:رسیدن رسیدن
با دوتا دستام دامنمو گرفتم رفتم درو باز کردم که با تهیونگ روبه رو شدم
با دسته گل زدم به بازوش
ا.ت:معلوم هست کجایی؟
تهیونگ: ببخشید
دستمو گرفت درو برام باز کرد نشستم همه بودن یئونم اومد نشست راه افتادیم
یئون:خوشتیپ شدی
کوک:توهم از عروش خوشگل تر شدی
صورتمو کردم طرف کوک با دسته گل زدم توسرش
ا.ت: دارم میشنوم
تهیونگ: چیکارشون داری
جین:فکر میکردم اول جونگ کوک ازدواج میکنه ولی تهیونگ ازدواج کرد*خنده
نامجون:ولی من نمیدونستم جونگ کوک به کراشش خیانت کنه چون برای ایو میمرد
کوک:هی حواستون باشه دارین جلویه کی چی میگین
__________________
°:کیم تهیونگ آیا به طراوت بهاران سوگند یاد می کنی تا همواره آنچه بر خود
روا می داری بر همسر خویش روا دار داری و آنچه بر خود نمی پسندی بر او نیز نپسندی؟!
برای او همسری وفادار و برای فرزندانت پدری خردمند و راهگشا باشی؟
تهیونگ: سوگند یاد
می کنم
°: لی ا.ت آیا به سرسبزی و باروری تابستان سوگند یاد می کنی تا با همسر خویش مهربان
و همدل باشی و غرور و احترام او را همواره به جای آوری؟! نیاز او را نیاز خود و در
بی نیازی و بی آزی همسازو همگام وی باشی؟
ا.ت: سوگند یاد می
کنم.
°هم اکنو شمارو زن و شوهر اعلام میکنم
ا.ت:اون نجاتم داد*گریه
یئون:چرا داری گریه میکنی
ا.ت: اون واقعا منو نجات داد*گریه
یئون اشکامو پاگ کرد
یئون:گریه نکن
یئون:بریم سرکلاس
با یئون رفتیم سر کلاس
پرش زمانی*
کلاس تموم شد حرکت کردم سمت خونه
بلاخره رسیدم خونه درو باز کردم
ا.ت:مامان! خونه ای؟
نیست؟نع
رفتم لباسامو عوض کردم پیامای گوشیمو چک کردم
(تهیونگ:(ادرس رستوران)ساعت7)
ا.ت:الان ساعت چنده؟
۵! رفتم تو اشپز خونه در یخچالو باز کردم چی بخورممم؟
یه سیب برداشتم یه گاز زدم رفتم ماسک صورتمو گذاشتم
..
ماسک صورتمو برداشتم ساعت ۵:۳۰بود
لباس چی بپوشم؟
اینو تازه گرفتم هیجا نپوشیدم اینو میپوشم
رفتم حموم لباسمو پوشیدم یه ارایش ساده کردم که ساعت تغریبا بیست دیقه به هفت شد تاکسی گرفتمو راه افتادم سمت رستورانی که تهیونگ گفته بود
بعد چند مین رسیدم
پیاده شدم
رستورانش خیلی شیک بود رفتم داخل کسی نبود یهو یه گارسون اومد جلوم
_خیلی خوش اومدید از این طرف
منو همراهی کرد به بخش vip تهیونگ روی صندلی جلوی میز نشسته بود با دیدنم از جاش بلند شد
تهیونگ: سلام
ا.ت:سلام
اومد طرفمو صندلیو کشید عقب نشستم
ا.ت:ممنون
اومد جلوم نشست
تهیونگ: خوشگل شدی
ا.ت:ممنون
یه لبخند زدم
ا.ت:دلیل این همه تشریفات چیه؟
تهیونگ دوتا دست زد
که گارسونا با میزای سرو به صف شدن
تهیونگ: چه غذایی دوست داری؟
تعجب کرده بودم دلیل این کارا چیه؟
تهیونگ:نگفتی؟
ا.ت:فرانسوی
تهیونگ: پس دوتا غذای فرانسوی
یکی از گارسون دوتا بشقاب گذاشت رو میز با یه بطری شراب قرمز من مشروب نمیخورم
تهیونگ: میشه اینو عوض کنین به جاش اب البالو بیارین
_حتما
بطریو عوض کرد
ا.ت:عامم اینهمه چیز نیاز نبود*لبخند
تهیونگ: امشب یه شبه خاصه
ا.ت:خاص؟
ا.ت:م.مناسبتیه؟
تهیونگ: نمیدونم ولی شاید در اینده بشه
چی؟منظورش چیه؟
نکنه امروز تودلش...نه نه گفت شاید بشه
غذامو خوردیم
تهیونگ: بریم باهم تو فضای باز قدم بزنیم(رستورانش یه فضای باز داشد)
ا.ت:ح.حتما
بلند شدیمو باهم رفتیم تو فضای باز کنار ابشار قدم میزدیم
ا.ت:هنوزم نمیخوای بگی اون دختر کیه؟
تهیونگ: وتسه همین دعوتت کردم
ا.ت:واسه اینکه بهم بگی اون کیه دعوتم کردی؟
تهیونگ توقف کرد اومد جلوم
پشت دستش یه چیزی قایم کرده بود
تهیونگ: ا.ت ازت یه درخواستی دارم
یعنی ازم چی میخواد؟شاید میخواد کمکش کنم به دختره اعتراف کنه ولی من که اون دخترو نمیشناسم
دستشو اورد جلو یه جعبه تو دستش بود
جلوم زانو زد
تهیونگ: ا.ت باهام ازدواج میکنی؟
ا.الان داره ازم خواستگاری میکنه؟
تهیونگ: قول میدم در هر شرایطی کنارت باشم همیشه مراقبت باشم
لال شده بودم توان حرف زدن نداشتم ضربان قلبم بالا رفته بود
تهیونگ: ا.ت یه چیزی بگو؟
حلقه رو از تو جعبه برداشتم دستم کردم
ا.ت:بهم میاد؟
یه لبخند زد
تهیونگ: دقیقا شدی شبیه خانم کیم
ا.ت:قبول میکنم
محکم بغلم کرد
تهیونگ:عاشقتم
_____________
ویو تهیونگ
کوک:زودباش الان زن داداش عصبانی میشه
تهیونگ: اومدم وایستاد کرواتمو درست کنم
بلاخره روزی رسید که منتظرش بودم
دوست دارم هرچه زود تر ا.تو توی لباس عروس ببینم
با شیشتا ساقدوشام سوار لیموزین شدیمو حرکت کردیم به سمت ارایشگاه ا.ت(ساقدوشاش اعضان)
ویو ا.ت
ا.ت:تهیونگ کجا موند
یئون:به جونگ کوک زنگ زدم الان میرسن
یئون رفت لبه پنجره
یئون:رسیدن رسیدن
با دوتا دستام دامنمو گرفتم رفتم درو باز کردم که با تهیونگ روبه رو شدم
با دسته گل زدم به بازوش
ا.ت:معلوم هست کجایی؟
تهیونگ: ببخشید
دستمو گرفت درو برام باز کرد نشستم همه بودن یئونم اومد نشست راه افتادیم
یئون:خوشتیپ شدی
کوک:توهم از عروش خوشگل تر شدی
صورتمو کردم طرف کوک با دسته گل زدم توسرش
ا.ت: دارم میشنوم
تهیونگ: چیکارشون داری
جین:فکر میکردم اول جونگ کوک ازدواج میکنه ولی تهیونگ ازدواج کرد*خنده
نامجون:ولی من نمیدونستم جونگ کوک به کراشش خیانت کنه چون برای ایو میمرد
کوک:هی حواستون باشه دارین جلویه کی چی میگین
__________________
°:کیم تهیونگ آیا به طراوت بهاران سوگند یاد می کنی تا همواره آنچه بر خود
روا می داری بر همسر خویش روا دار داری و آنچه بر خود نمی پسندی بر او نیز نپسندی؟!
برای او همسری وفادار و برای فرزندانت پدری خردمند و راهگشا باشی؟
تهیونگ: سوگند یاد
می کنم
°: لی ا.ت آیا به سرسبزی و باروری تابستان سوگند یاد می کنی تا با همسر خویش مهربان
و همدل باشی و غرور و احترام او را همواره به جای آوری؟! نیاز او را نیاز خود و در
بی نیازی و بی آزی همسازو همگام وی باشی؟
ا.ت: سوگند یاد می
کنم.
°هم اکنو شمارو زن و شوهر اعلام میکنم
۱۴۵.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.