فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۷
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۷
-هه هه واس چی اونوقت؟!!،نامجون با عصبانیت-انقد سوال نپرس چون..،باز حرفشو قطع کردم-میدونم بابا چون فقط تو سوال میپرسی!!!،اصلا نمیدونم معنی این همه خوب برخورد کردنم چیه!!!فقط میدونم اون ضربه ای ک به سرم خورده بی تقصیر نی!نامجون-نمیخوای بدونی قضیه چیه؟!!،به مسخره گفتم_نه اصلا!!!،دندوناشو به هم فشار داد و با حرص گفت_ولی من میگم...خیلی وقت بوده ک دوست داشتم برندی مثل برند جانگ کوک داشته باشم یه برند خاص یه برند مشهور و محبوب...حتی ب صورت ناشناس به جانگ کوک پیشنهاد دادم ک با هر قیمتی ک بگه برندشو میخرم...اما مخالفت کرد...،-خب چرا رو در رو بهش نگفتی؟،نامجون-میدونستم مخالفت میکنه چون کارشو خیلی دوس داره بخاطر همین ب صورت ناشناس بهش پیشنهاد دادم تا اگه مخالفت کرد ب زور از چنگش در بیارم بدون هیچ قیمت زیادی!!!...حالا تو گروگانی چون نقطه ضعفش تویی...شما همو دوس دارید و من اینو خوب میدونم!!!،با بغض گفتم-چطور فهمیدی که دوسش دارم؟!،خندید نامجون_یک اینکه مطمئن باش اونم تورو دوس داره وگرنه از تو استفاده نمیکردم...دومی قراره ی شوک باشه...سوزی رو یادت میاد؟!!یکی از خدمتکارای جانگ کوک...به گفته ی خودش دوست تو بود!!!،
_ا اره!،نامجون_ی روز برای خرید مواد غذایی اومده بود بیرون و من اونو گیر اوردم با رشوه زیادی ک بهش دادم اونو یکی از عادمای خودم کردم!اوممم...و اون هر روز بهم گزارش میداد ک شما الان کجایین و دارین چیکار میکنین!جانگ کوک واقعا ی ابلهه!!!و شایدم من زیادی باهوشم!!!،دیگه نتونستم جلوی اشکام و بگیرم و با بغض گفتم_چی داری میگی؟تو داری به دوستت خیانت میکنی میفهمی؟،نامجون-اون هیچوقت دوست من نبوده!،اشکام جاری شدن با بغض گفتم-اما اون...ب شماها اعتماد کرد...فک میکرد شما میتونید جای مامان و باباشو پر کنین...اون دوستون داره،نامجون-هی هی هی تُن نرو بقیه پسرا از این موضوع بی خبرن و هیچ نقشی هم داخلش ندارن،یکم ساکت موندم به معنی تورو جون نسلت بیشتر زر نزن حالم ازت بهم میخوره!!!البته فقط خودم معنیشو میدونم نامجون احتمالا داره فک میکنه کم اوردم:|!نامجون_قرار نیس بلایی سرت بیاد البته تا وقتی ک پاتو دراز تر از گیلیمت نکنی!،-صب کن صب کن صب کن ببینم...تو مگه صاحب رستوران نیستی؟بعد چطور هر پولی ک جانگ کوک میگفت و بهش میدادی؟،نامجون-خب منم ب اندازه ی جانگ کوک میلیاردرم...اولین باری ک تورو دیدم ازت خوشم اومد و تصمیم گرفتم تو یکی از رستورانام استخدامت کنم تا بتونم بهت نزدیک بشم...
بچه ها خودم دلم نمیخواست نامجون رو نقش منفی کنم ولی از اول چون صاحب رستوران بود دیگه نمیتونم تغییرش بدم
ولی این فقط فیکه
حمایت♡
-هه هه واس چی اونوقت؟!!،نامجون با عصبانیت-انقد سوال نپرس چون..،باز حرفشو قطع کردم-میدونم بابا چون فقط تو سوال میپرسی!!!،اصلا نمیدونم معنی این همه خوب برخورد کردنم چیه!!!فقط میدونم اون ضربه ای ک به سرم خورده بی تقصیر نی!نامجون-نمیخوای بدونی قضیه چیه؟!!،به مسخره گفتم_نه اصلا!!!،دندوناشو به هم فشار داد و با حرص گفت_ولی من میگم...خیلی وقت بوده ک دوست داشتم برندی مثل برند جانگ کوک داشته باشم یه برند خاص یه برند مشهور و محبوب...حتی ب صورت ناشناس به جانگ کوک پیشنهاد دادم ک با هر قیمتی ک بگه برندشو میخرم...اما مخالفت کرد...،-خب چرا رو در رو بهش نگفتی؟،نامجون-میدونستم مخالفت میکنه چون کارشو خیلی دوس داره بخاطر همین ب صورت ناشناس بهش پیشنهاد دادم تا اگه مخالفت کرد ب زور از چنگش در بیارم بدون هیچ قیمت زیادی!!!...حالا تو گروگانی چون نقطه ضعفش تویی...شما همو دوس دارید و من اینو خوب میدونم!!!،با بغض گفتم-چطور فهمیدی که دوسش دارم؟!،خندید نامجون_یک اینکه مطمئن باش اونم تورو دوس داره وگرنه از تو استفاده نمیکردم...دومی قراره ی شوک باشه...سوزی رو یادت میاد؟!!یکی از خدمتکارای جانگ کوک...به گفته ی خودش دوست تو بود!!!،
_ا اره!،نامجون_ی روز برای خرید مواد غذایی اومده بود بیرون و من اونو گیر اوردم با رشوه زیادی ک بهش دادم اونو یکی از عادمای خودم کردم!اوممم...و اون هر روز بهم گزارش میداد ک شما الان کجایین و دارین چیکار میکنین!جانگ کوک واقعا ی ابلهه!!!و شایدم من زیادی باهوشم!!!،دیگه نتونستم جلوی اشکام و بگیرم و با بغض گفتم_چی داری میگی؟تو داری به دوستت خیانت میکنی میفهمی؟،نامجون-اون هیچوقت دوست من نبوده!،اشکام جاری شدن با بغض گفتم-اما اون...ب شماها اعتماد کرد...فک میکرد شما میتونید جای مامان و باباشو پر کنین...اون دوستون داره،نامجون-هی هی هی تُن نرو بقیه پسرا از این موضوع بی خبرن و هیچ نقشی هم داخلش ندارن،یکم ساکت موندم به معنی تورو جون نسلت بیشتر زر نزن حالم ازت بهم میخوره!!!البته فقط خودم معنیشو میدونم نامجون احتمالا داره فک میکنه کم اوردم:|!نامجون_قرار نیس بلایی سرت بیاد البته تا وقتی ک پاتو دراز تر از گیلیمت نکنی!،-صب کن صب کن صب کن ببینم...تو مگه صاحب رستوران نیستی؟بعد چطور هر پولی ک جانگ کوک میگفت و بهش میدادی؟،نامجون-خب منم ب اندازه ی جانگ کوک میلیاردرم...اولین باری ک تورو دیدم ازت خوشم اومد و تصمیم گرفتم تو یکی از رستورانام استخدامت کنم تا بتونم بهت نزدیک بشم...
بچه ها خودم دلم نمیخواست نامجون رو نقش منفی کنم ولی از اول چون صاحب رستوران بود دیگه نمیتونم تغییرش بدم
ولی این فقط فیکه
حمایت♡
۱۱.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.