فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۶
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۶
اما من جدی نگرفتم و احتمال دادم یه مزاحمه ک داره اخازی میکنه!نمیدونستم...نمیدونستم میخواد میکو رو تو خطر بندازه...نمیدونستم داستان زندگیم قراره انقد وحشتناک بشه!!!...اگه بلایی سر میکو بیارن هیچ وقت خودمو نمیبخشم!!!دستای روی فرمونم یخ کرده بودن و میلرزیدن خیلی شوک و بی حال بودم کم مونده بود از حال برم اما...موقع ی خوبی واس این کارا نیست هر وقت میکو رو پیدا کردم میتونم راحت از حال برم!!!...گوشیم و دستم گرفتم و با همون فرد ناشناس تماس گرفتم چند ثانیه بعد جواب داد ناشناس-چی میخوای؟،-میکو کجاس؟!!،ناشناس-چی میگی تو؟!!،-گوه نخور بگو میکو کجاس؟!!،ناشناس-میکوی تو پیش من نی پسرهی روانی!!!،-پَ پیش کیه؟،ناشناس-من چمیدونم...اگه کار من بود بهت زنگ میزدم ک میکو پیش منه برندتو بفروش تا بهت پسش بدم!!!،قطع کردم و گوشیمو پرت کردم رو صندلی شاگرد...چرا اینجوری شد؟چرا یهو این اتفاقا افتاد؟همه چی داشت خوب پیش میرفت!اما یهو همه چی به هم ریخت!...به خودم اومدم دیدم گونه هام خیس از اشکه...از نفرت با مشت زدم به فرمون و پامو رو پدال گاز فشار دادم!!!...
(میکو) چشمامو ب زور باز کردم خواستم دست و پامو تکون بدم اما منو به یه صندلی بسته بودن!!!ب اطرافم نگا کردم...ظاهرا تو یه اتاقم ک هیچی توش نی!یه میز جلوم بود و بالاشم یه چراغ بود...نکنه اومدم بازجویی؟اخه اینجا خیلی شبیح تو فیلماس!!!اَه میکوووووو داری ب چی فک میکنی لنتی!!!...فقط یادم میاد داشتم با اون دختر غریبهه صحبت میکردم ک یه چیزی خورد تو سرم و چشمام سیاهی رفت...اما...حالا کجام؟!جانگ کوک و پسرا چی؟حتما خیلی نگرانم شدن...-پس بهوش اومدی!!!،یه نفر بود ک تو تاریکی بود و صورتش معلوم نبود...صداش... چقدر آشناس!...که از تو تاریکی اومد بیرون و من تونستم ببینمش...و اون!!!او...اون...ن نامجون بود!!!-نامجون؟!!تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفته بودی نیویورک؟!!،نامجون-چقد سوال میکنی...اینجا من...،حرفشو قطع کردم-اره میدونم اینجا ادم بدا سوال میپرسن...صب کن ببینم...تو الان ادم بده ای؟!!،نیشخن زد نامجون_مشخص نی؟!،ی چشم غره پدر مادر واسش اومدم ک نیشخنش رو مخی شد!_من کجام؟؟؟،نامجون-لندن!!!،-ساعت چنده؟،نامجون به ساعت مچیش نگا کرد و گفت-۳ ی صبح!!!،-اها...اونوقت من ۳ ی صبح تو لندن چ غلطی میکنم؟!!،نامجون با خنده-گروگانی!!!،
حمیات♡
اما من جدی نگرفتم و احتمال دادم یه مزاحمه ک داره اخازی میکنه!نمیدونستم...نمیدونستم میخواد میکو رو تو خطر بندازه...نمیدونستم داستان زندگیم قراره انقد وحشتناک بشه!!!...اگه بلایی سر میکو بیارن هیچ وقت خودمو نمیبخشم!!!دستای روی فرمونم یخ کرده بودن و میلرزیدن خیلی شوک و بی حال بودم کم مونده بود از حال برم اما...موقع ی خوبی واس این کارا نیست هر وقت میکو رو پیدا کردم میتونم راحت از حال برم!!!...گوشیم و دستم گرفتم و با همون فرد ناشناس تماس گرفتم چند ثانیه بعد جواب داد ناشناس-چی میخوای؟،-میکو کجاس؟!!،ناشناس-چی میگی تو؟!!،-گوه نخور بگو میکو کجاس؟!!،ناشناس-میکوی تو پیش من نی پسرهی روانی!!!،-پَ پیش کیه؟،ناشناس-من چمیدونم...اگه کار من بود بهت زنگ میزدم ک میکو پیش منه برندتو بفروش تا بهت پسش بدم!!!،قطع کردم و گوشیمو پرت کردم رو صندلی شاگرد...چرا اینجوری شد؟چرا یهو این اتفاقا افتاد؟همه چی داشت خوب پیش میرفت!اما یهو همه چی به هم ریخت!...به خودم اومدم دیدم گونه هام خیس از اشکه...از نفرت با مشت زدم به فرمون و پامو رو پدال گاز فشار دادم!!!...
(میکو) چشمامو ب زور باز کردم خواستم دست و پامو تکون بدم اما منو به یه صندلی بسته بودن!!!ب اطرافم نگا کردم...ظاهرا تو یه اتاقم ک هیچی توش نی!یه میز جلوم بود و بالاشم یه چراغ بود...نکنه اومدم بازجویی؟اخه اینجا خیلی شبیح تو فیلماس!!!اَه میکوووووو داری ب چی فک میکنی لنتی!!!...فقط یادم میاد داشتم با اون دختر غریبهه صحبت میکردم ک یه چیزی خورد تو سرم و چشمام سیاهی رفت...اما...حالا کجام؟!جانگ کوک و پسرا چی؟حتما خیلی نگرانم شدن...-پس بهوش اومدی!!!،یه نفر بود ک تو تاریکی بود و صورتش معلوم نبود...صداش... چقدر آشناس!...که از تو تاریکی اومد بیرون و من تونستم ببینمش...و اون!!!او...اون...ن نامجون بود!!!-نامجون؟!!تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفته بودی نیویورک؟!!،نامجون-چقد سوال میکنی...اینجا من...،حرفشو قطع کردم-اره میدونم اینجا ادم بدا سوال میپرسن...صب کن ببینم...تو الان ادم بده ای؟!!،نیشخن زد نامجون_مشخص نی؟!،ی چشم غره پدر مادر واسش اومدم ک نیشخنش رو مخی شد!_من کجام؟؟؟،نامجون-لندن!!!،-ساعت چنده؟،نامجون به ساعت مچیش نگا کرد و گفت-۳ ی صبح!!!،-اها...اونوقت من ۳ ی صبح تو لندن چ غلطی میکنم؟!!،نامجون با خنده-گروگانی!!!،
حمیات♡
۱۱.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.