💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 66🤍✨
(کوک)
تهیونگ اومد بیرون بدون توجه ب بقیه ک میخواستن برن داخل رفتم داخل و درو بستم با بغض سمت یونا رفتم و بغلش کردم ک بغض دوتامون توی بغل هم ترکید
از بغلش بیرون اومدم و بوسه ای روی لباش گذاشتم
اگه این دختر خدایی نکرده بیدار نمیشد من چیکار میکردم قرار بود چی سرمون بیاد ......
کنارش نشستم و دستشو بوسیدم
کوک:یونا جان ...عشقم خوبی ...میدونی چقد سختی کشیدم این چند وقت ...این چ کاری بود کردی ها
یونا: ......
کوک دوباره بوسه ای ب لبای یونا زد ولی این دفه طولانی
از هم ک جدا شدن شاید برای سه دقیقه فقط داشتن ب هم نگاه میکردن و اشک میریختن ک صدای بچه ها از بیرون در اومد از کوک خواستن ک بیاد بیرون تا بقیه هم برن پیش یونا
کوک بلند شد و بوسه ای ب لپای یونا زد و ازش خداحافظی کرد و رفت بیرون....
(یونا)
کوک ک رفت بیرون دخترا اومدن داخل و بعد از اونا پسرا اومدن ملاقاتم
ب گفته ی دکتر سه روز دیگه میتونم برم خونه خداروشکررر بابا خسته شدم از این اتاق لعنتی هیچ کار نمیتونم بکنم....
(سه روز بعد)
(کوک)
با تهیونگ رفتیم و کارای ترخیص یونا رو انجام دادیم و رفتیم داخل اتاقش ک دخترام اونجا بودن و ب یونا کمک کرده بودن تا لباسشو عوض کنه
(یونا)
بالاخره تموم شد و دارم میرم خونههه اخخخ جونننن
دخترا برام لباس آورده بودن و با کمکشون لباسامو عوض کردم ک کوک و تهیونگ ک رفته بودن کارای ترخیص رو انجام بدن اومدن داخل
ته: قشنگم خوبی.... مطمئنی دیگه نمیخوای اینجا بمونی
یونا:داداشی من خوب خوبم ب خدا خسته شدم انقد اینجا بودم میخوام برم خونه
کوک:خیله خوب باشع بیا کمکت کنم
کوک اومد و دستاشو دورم پیچید
یونا:کوک ولی من میتونم راه برم هااا
ک یهو برآید بغلم کرد
یونا:کوک چیکار میکنی بزارم زمینن
کوک:حرف نباشه نباید ب خودت فشار بیاری
یونا:ولی کوک من...
کوک:هیسس ساکت حرف نباشه
ته:یونا راس میگه دیگه غر نزن
رفتیمو کوک منو گذاشت داخل ماشین و دخترام قرار شد با ماشین داداش بیان و منو کوک با ماشین کوک
تو راه کلی با کوک حرف زدیم و از هاپو کوچولویی ک الان دیگه کاملا مال من بود و اسمی براش نزاشتع بودم برام تعریف کرد تا رسیدیم خونه ....
(اینم از این پارت عکس هاپو کوچولویی ک میگفتمم میزارم)
part 66🤍✨
(کوک)
تهیونگ اومد بیرون بدون توجه ب بقیه ک میخواستن برن داخل رفتم داخل و درو بستم با بغض سمت یونا رفتم و بغلش کردم ک بغض دوتامون توی بغل هم ترکید
از بغلش بیرون اومدم و بوسه ای روی لباش گذاشتم
اگه این دختر خدایی نکرده بیدار نمیشد من چیکار میکردم قرار بود چی سرمون بیاد ......
کنارش نشستم و دستشو بوسیدم
کوک:یونا جان ...عشقم خوبی ...میدونی چقد سختی کشیدم این چند وقت ...این چ کاری بود کردی ها
یونا: ......
کوک دوباره بوسه ای ب لبای یونا زد ولی این دفه طولانی
از هم ک جدا شدن شاید برای سه دقیقه فقط داشتن ب هم نگاه میکردن و اشک میریختن ک صدای بچه ها از بیرون در اومد از کوک خواستن ک بیاد بیرون تا بقیه هم برن پیش یونا
کوک بلند شد و بوسه ای ب لپای یونا زد و ازش خداحافظی کرد و رفت بیرون....
(یونا)
کوک ک رفت بیرون دخترا اومدن داخل و بعد از اونا پسرا اومدن ملاقاتم
ب گفته ی دکتر سه روز دیگه میتونم برم خونه خداروشکررر بابا خسته شدم از این اتاق لعنتی هیچ کار نمیتونم بکنم....
(سه روز بعد)
(کوک)
با تهیونگ رفتیم و کارای ترخیص یونا رو انجام دادیم و رفتیم داخل اتاقش ک دخترام اونجا بودن و ب یونا کمک کرده بودن تا لباسشو عوض کنه
(یونا)
بالاخره تموم شد و دارم میرم خونههه اخخخ جونننن
دخترا برام لباس آورده بودن و با کمکشون لباسامو عوض کردم ک کوک و تهیونگ ک رفته بودن کارای ترخیص رو انجام بدن اومدن داخل
ته: قشنگم خوبی.... مطمئنی دیگه نمیخوای اینجا بمونی
یونا:داداشی من خوب خوبم ب خدا خسته شدم انقد اینجا بودم میخوام برم خونه
کوک:خیله خوب باشع بیا کمکت کنم
کوک اومد و دستاشو دورم پیچید
یونا:کوک ولی من میتونم راه برم هااا
ک یهو برآید بغلم کرد
یونا:کوک چیکار میکنی بزارم زمینن
کوک:حرف نباشه نباید ب خودت فشار بیاری
یونا:ولی کوک من...
کوک:هیسس ساکت حرف نباشه
ته:یونا راس میگه دیگه غر نزن
رفتیمو کوک منو گذاشت داخل ماشین و دخترام قرار شد با ماشین داداش بیان و منو کوک با ماشین کوک
تو راه کلی با کوک حرف زدیم و از هاپو کوچولویی ک الان دیگه کاملا مال من بود و اسمی براش نزاشتع بودم برام تعریف کرد تا رسیدیم خونه ....
(اینم از این پارت عکس هاپو کوچولویی ک میگفتمم میزارم)
۷.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.