پارت ۷
پارت ۷
بومگیو : میشینم یه گوشه یکم استراحت میکنم
یونجون : یعنی اصال غر نمیزنی ؟
بومگیو : خودت با توجه به شناخت پنج ساله ایکه از من داری بگو ... غر میزنم ؟
یونجون دهنش رو به سمتیکجکرد و با حرصگفت :
یونجون : نه
بومگیو : دیدی
یونجون : خبکه چی ؟ همه ی آدماکه قرار نیست مثل هم باشن
بومگیو خندید وگفت :
بومگیو : باشه ...غر بزن هیونگه من ...غر بزن
یونجون : ایشش .. داری مسخره م میکنی ؟ بزنم همینجا آسفالت شی ؟
بومگیو : نه غلطکردم اصال ...هرکار دوست داریکن ..
بعد ازگذشت حدود نیم ساعت آروم از جاش بلند شد وگفت :
یونجون : من میرم دستشویی بومگیو ...حواست باشه اگه رئیس صدام زد بهش بگو یه لحظه رفته
دستشویی
بومگیو : هوم باشه برو
به سمت راهرویی که تهش سرویس بهداشتی بود به راه افتاد و بعد از تموم شدن کارش چند بار به
صورتش آب زد ، خشکش کرد و از سرویس بهداشتی بیرون اومد ولی قبل از اینکه بتونه قدمی توی راهرو
برداره با همون پسر رو به رو شد
دست هاش رو جلوش قفل کرده بود و با پوزخند به یونجون زل زده بود ، طولی نکشید که صدای بم و
سردش تویگوش های یونجون پیچید :
ـ مشتاق دیدار چوی یونجون ...
سرش رو به سمتیکجکرد و ادامه داد :
ـ میبینم که برای خودت یه کار آبرومندانه ی دیگه پیدا کردی
یونجون اخمی کرد و با جدیتگفت :
یونجون : به تو ربطی داره ؟
ـ هنوزم که به همون اندازه زبونت درازه
بومگیو : میشینم یه گوشه یکم استراحت میکنم
یونجون : یعنی اصال غر نمیزنی ؟
بومگیو : خودت با توجه به شناخت پنج ساله ایکه از من داری بگو ... غر میزنم ؟
یونجون دهنش رو به سمتیکجکرد و با حرصگفت :
یونجون : نه
بومگیو : دیدی
یونجون : خبکه چی ؟ همه ی آدماکه قرار نیست مثل هم باشن
بومگیو خندید وگفت :
بومگیو : باشه ...غر بزن هیونگه من ...غر بزن
یونجون : ایشش .. داری مسخره م میکنی ؟ بزنم همینجا آسفالت شی ؟
بومگیو : نه غلطکردم اصال ...هرکار دوست داریکن ..
بعد ازگذشت حدود نیم ساعت آروم از جاش بلند شد وگفت :
یونجون : من میرم دستشویی بومگیو ...حواست باشه اگه رئیس صدام زد بهش بگو یه لحظه رفته
دستشویی
بومگیو : هوم باشه برو
به سمت راهرویی که تهش سرویس بهداشتی بود به راه افتاد و بعد از تموم شدن کارش چند بار به
صورتش آب زد ، خشکش کرد و از سرویس بهداشتی بیرون اومد ولی قبل از اینکه بتونه قدمی توی راهرو
برداره با همون پسر رو به رو شد
دست هاش رو جلوش قفل کرده بود و با پوزخند به یونجون زل زده بود ، طولی نکشید که صدای بم و
سردش تویگوش های یونجون پیچید :
ـ مشتاق دیدار چوی یونجون ...
سرش رو به سمتیکجکرد و ادامه داد :
ـ میبینم که برای خودت یه کار آبرومندانه ی دیگه پیدا کردی
یونجون اخمی کرد و با جدیتگفت :
یونجون : به تو ربطی داره ؟
ـ هنوزم که به همون اندازه زبونت درازه
۲.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.