آن جا یک قهوه خانه بود

آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم
و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...

#روزگار_سپری_شده_مردم_سالخورده
#محمود_دولت_آبادی
دیدگاه ها (۱)

چیزهایی هست ,که از دست رفتنشان را هیچ چیزی در دنیا نمی‌تواند...

برای تو آرزوی سلامت دارمدیگر باید قول دهی که به خواب من نیای...

در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت:"تمایل شدیدی دارم که شما را...

کسی در من دیوانه شدهدیوانه ای که میخواهد از پنجره آشپزخانهبه...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط