سرم می کوبد. اما باز نمی کنم، سر این بحث ها را که به دیوا
سرم می کوبد. اما باز نمی کنم، سر این بحث ها را که به دیوار می کوبمش. می کوبانی ام اما باز نمی کنم به این منم منم ها.
ساده نیست از دست رفتن و سر رفتنِ اجاق کورِ شعر ِ بی شعور از حرف های منطقی، دلایل علمی، مزخرفات همیشگی. ساده نیست خم کردن فولاد ستون شانه هایم که زنگ میزند هر شب و برنمی دارم به این منم منم ها.
خستگی تعبیر جدیدی در من دید. همچون سوزنی که از این سو زخم میزند و از آن سو بخیه. همچون دروغی که آرام می کند، پنبه ای که سر می برد.
خستگی غلظت سیاه اتاقیست که می گوید در را باز نکن، کسی آن بیرون منتظرت نیست. جز هزاران جای خالی تو در انبوه مردم خبری نیست.
#صادق_اسماعیلی_الوند
ساده نیست از دست رفتن و سر رفتنِ اجاق کورِ شعر ِ بی شعور از حرف های منطقی، دلایل علمی، مزخرفات همیشگی. ساده نیست خم کردن فولاد ستون شانه هایم که زنگ میزند هر شب و برنمی دارم به این منم منم ها.
خستگی تعبیر جدیدی در من دید. همچون سوزنی که از این سو زخم میزند و از آن سو بخیه. همچون دروغی که آرام می کند، پنبه ای که سر می برد.
خستگی غلظت سیاه اتاقیست که می گوید در را باز نکن، کسی آن بیرون منتظرت نیست. جز هزاران جای خالی تو در انبوه مردم خبری نیست.
#صادق_اسماعیلی_الوند
۱.۵k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.