part ²⁹💕🐻فصل دوم
جین سگ جون کنار نفر دومی که متوجه شده بودم اسمش نامجونه ایستاده بود و ریلکس نگاهم میکرد...
کوک « برو کاترین... حداقل باید یه نفر زنده از اینجا بیرون بره... بروووووووووو
نامجون « مامور برگزیده جانگ کاترین. .. رئیس بخش قاچاق جئون جونگ کوک و سو لارا! *پوزخند ) چطور متوجه حضور شما نشدم؟ خب بچه ها بهتره همکاری کنید....
کاترین « بچه ها چیکار کنم؟ *با بغض
تهیونگ « کل این یک هفته کابوس این اتفاق رو میدیدم! اما الان کابوسم حقیقت پیدا کرده بود و
جون سه نفرشون در خطر بود... کاترین فرار کن!
کاترین « اما
تهیونگ « زود باشششش *با داد
تهیونگ « کلافه دستی به موهام کشیدم و با مشت به میز کوبیدم... لعنتی.. لعنتیییی
وون « چیکار میکنی احمق دستت اسیب میبینه!
تهیونگ « وون من نباید میزاشتم اون سه نفر برای این ماموریت برن! نباید میرفتن
کاترین « متاسفم جناب دادستان اما اگه من برم و کوک و لارا کشته بشن، نمیتونم خودم رو ببخشم
تهیونگ « تو چی گفتی؟؟؟ احمق کوک و لارا چهره اعضای مخفی رو ندیدن اما تو دیدی!!! اما بگیرنت مطمئن باش میکشنت.. کاترین خواهش میکنم برگرد
کاترین « نجات جون کوک و لارا برام مهم تره... منو ببخشین .. درحالی که بغض توی گلوم خفه ام میکرد بی سیمم رو قطع کردم و قدمی به جلو برداشتم
کوک « نهههه کاترین نههههه
نامجون « انتخاب خوبی بود
کاترین « بزار اونا برن من خودم رو تسلیم میکنم
جین « چرا باید به شرط و شروط تو گوش کنه؟ اونم وقتی توپ تو زمین ماست!
کاترین « در این صورت اول توعه سگ جون رو با تفنگ میکشم بعد خودم و اینا میمیریم
نامجون « این همه قلچماق نفهمیدن این دختره با یه کیسه مهمات اومده... احمقا... خیلی خب بزار اینا برن
جین « نام
نامجون « این دختره مهم تره...
کاترین « با ازاد شدن کوک و لارا پسری که اسمش نامجون بود نزدیکم شد و با دستبند دستام رو بست... با چشمای اشکی به کوکی که بزور بیرونش میکردن خیره شدم! ببخشید کوک... ببخشید لارا
کوک « ولم کنیددددددد... نه نه کاترین نباید تسلیم میشدی
جین « زیادی داره حرف میزنه *برداشتن اسلحه
کاترین « نه نه نزنش خواهش میکنم
جین « میدونی وقتی اینجوری التماس میکنی *نشونه گرفتن )بیشتر دلم میخواد بزنم
نامجون « هوی جین نه... با پیچیدن صدای تیر و خونی شدن لباس پسری که اسمش کوک بود کاترین تقلا کرد تا بره پیشش اما محکم اونو گرفته بودم
کاترین « کوککک... نه هق ولم کن عوضی... تروخدا بزار برم پیشش
نامجون « راه بیفت دختر
لارا « دیدن تقلا های کاترین برای نجات کوک دل سگ هم آب میکرد اما پسری که اسمش نامجون بود کاترین رو محکم گرفته بود و بدون توجه به تقلا هاش اونو کشون کشون بردن داخل...
کوک « برو کاترین... حداقل باید یه نفر زنده از اینجا بیرون بره... بروووووووووو
نامجون « مامور برگزیده جانگ کاترین. .. رئیس بخش قاچاق جئون جونگ کوک و سو لارا! *پوزخند ) چطور متوجه حضور شما نشدم؟ خب بچه ها بهتره همکاری کنید....
کاترین « بچه ها چیکار کنم؟ *با بغض
تهیونگ « کل این یک هفته کابوس این اتفاق رو میدیدم! اما الان کابوسم حقیقت پیدا کرده بود و
جون سه نفرشون در خطر بود... کاترین فرار کن!
کاترین « اما
تهیونگ « زود باشششش *با داد
تهیونگ « کلافه دستی به موهام کشیدم و با مشت به میز کوبیدم... لعنتی.. لعنتیییی
وون « چیکار میکنی احمق دستت اسیب میبینه!
تهیونگ « وون من نباید میزاشتم اون سه نفر برای این ماموریت برن! نباید میرفتن
کاترین « متاسفم جناب دادستان اما اگه من برم و کوک و لارا کشته بشن، نمیتونم خودم رو ببخشم
تهیونگ « تو چی گفتی؟؟؟ احمق کوک و لارا چهره اعضای مخفی رو ندیدن اما تو دیدی!!! اما بگیرنت مطمئن باش میکشنت.. کاترین خواهش میکنم برگرد
کاترین « نجات جون کوک و لارا برام مهم تره... منو ببخشین .. درحالی که بغض توی گلوم خفه ام میکرد بی سیمم رو قطع کردم و قدمی به جلو برداشتم
کوک « نهههه کاترین نههههه
نامجون « انتخاب خوبی بود
کاترین « بزار اونا برن من خودم رو تسلیم میکنم
جین « چرا باید به شرط و شروط تو گوش کنه؟ اونم وقتی توپ تو زمین ماست!
کاترین « در این صورت اول توعه سگ جون رو با تفنگ میکشم بعد خودم و اینا میمیریم
نامجون « این همه قلچماق نفهمیدن این دختره با یه کیسه مهمات اومده... احمقا... خیلی خب بزار اینا برن
جین « نام
نامجون « این دختره مهم تره...
کاترین « با ازاد شدن کوک و لارا پسری که اسمش نامجون بود نزدیکم شد و با دستبند دستام رو بست... با چشمای اشکی به کوکی که بزور بیرونش میکردن خیره شدم! ببخشید کوک... ببخشید لارا
کوک « ولم کنیددددددد... نه نه کاترین نباید تسلیم میشدی
جین « زیادی داره حرف میزنه *برداشتن اسلحه
کاترین « نه نه نزنش خواهش میکنم
جین « میدونی وقتی اینجوری التماس میکنی *نشونه گرفتن )بیشتر دلم میخواد بزنم
نامجون « هوی جین نه... با پیچیدن صدای تیر و خونی شدن لباس پسری که اسمش کوک بود کاترین تقلا کرد تا بره پیشش اما محکم اونو گرفته بودم
کاترین « کوککک... نه هق ولم کن عوضی... تروخدا بزار برم پیشش
نامجون « راه بیفت دختر
لارا « دیدن تقلا های کاترین برای نجات کوک دل سگ هم آب میکرد اما پسری که اسمش نامجون بود کاترین رو محکم گرفته بود و بدون توجه به تقلا هاش اونو کشون کشون بردن داخل...
۱۶۶.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.