part ²⁸🐻💕فصل دوم
جین « ببین بچه گربه رو اعصابم نرو زود این ماسماک رو بردار وای به حالت اگه یه خط بردارم... فاتحه خودت رو بخون
کاترین « نیشخندی زدم و چاقو رو روی گردنش فشار دادم که خون از گردنش جاری شد! هوم... الان قشنگ تر شد
جین « میکشمت بچه گربه وحشی
تهیونگ « کاترین چه غلطی میکنی! زود محل رو ترک کنید... اگه بقیه اشون برسن مردین... زود باش
کاترین « چشم! خب متاسفانه باید برم اما دوباره همو میبینیم
جین « اهان منم میزارم خیلی شیک و رمانتیک بزاری بری؟
کاترین « اصلا برام مهم نیست که تو میزاری یا نه! طی یه حرکت ناگهانی لگدی به شکمش زدم و با تمام توان دویدم... کوک.. لارا وضعیت قرمزه خروج استرا...
_حرفش با کشیده شدن دستش و قفل شدنش بین دیوار و جین ناقص موند.... با چشمایی گشاد شده به جین که الان با لبخند ترسناکی بهش خیره شده بود زل زده بود
کوک « کاتی چی شد؟؟؟؟ چرا حرف نمیزنی؟؟؟ چیکار کردی؟
جین « با دم شیر بازی کرده و الان باید تاوان پس بده... و اما نمیدونم چند نفرین اما تضمین میکنم زنده از اینجا بیرون نمیرید
کاترین « نباید زنده ات میزاشتم
جین « هوم... *نوازش کردن گونه کاترین ) اما دیره گربه کوچولو
کاترین « میخواستم فرار کنم اما زور اون از من بیشتر بود ! من یه زن بودم و اون یه مرد! صورتم رو چرخوندم تا دست کثیفش گونه هام رو نوازش نکنه اما در جواب فقط پوزخند زد و بی سیمش رو وصل کرد!
جین « الو نام همه در ها رو ببند... یه گربه وحشی پیدا کردم که حتما باید هم دست هاش رو گیر بیاریم...
نامجون « متوجه شدم... بیارش پایین رئیس منتظره
کاترین « حتی اگه خودم میمردم برام مهم نبود اما کوک و لارا نباید به خاطر خودخواهی من گیر میفتادن... پس اخرین امیدم رو که دستگاه شک توی استینم بود رو با ضرب روی گردن جین گذاشتم و بعد درحالی که پنجره بزرگ راهرو رو باز میکردم بی سیمم رو وصل کردم و گفتم « کوک... لارا زود خارج شین
تهیونگ « تو خوبی؟؟؟ صدای کی بود؟؟؟
کاترین « چهره یکی از شریک ها رو دیدم... اگه زنده بیام بیرون میتونیم شناساییش کنیم...
کوک « ما بیرون عمارت منتظریم... زود بیا... تروخدا مراقب خودت باش
کاترین « میترسیدم گیر بیفتم برای همین اطلاعات رو روی سرور جوری فرستادم و بدون فکر کردن به ارتفاع از پنجره پریدم پایین... با پیچیدن درد شدیدی توی مچ پام آخی گفتم و به سرعت به طرف درب خروجی رفتم اما صدایی متوقفم کرد
_اگه یه قدم دیگه برداری رفقات کشته میشن لیدی
کاترین « نه نه امکان نداره... برگشتم و با دیدن کوک و لارا که اسلحه روی سرشون بود عرق سردی روی پیشونیم نشست ... جین سگ جون کنار نفر دومی که متوجه شده بودم اسمش نامجونه ایستاده بود و ریلکس نگاهم میکرد...
خب اوضاع خراب شد🤌🙂😂اقا سعی میکنم یکی دیگه بزارم اما بعدش باید برم درس بخونم
کاترین « نیشخندی زدم و چاقو رو روی گردنش فشار دادم که خون از گردنش جاری شد! هوم... الان قشنگ تر شد
جین « میکشمت بچه گربه وحشی
تهیونگ « کاترین چه غلطی میکنی! زود محل رو ترک کنید... اگه بقیه اشون برسن مردین... زود باش
کاترین « چشم! خب متاسفانه باید برم اما دوباره همو میبینیم
جین « اهان منم میزارم خیلی شیک و رمانتیک بزاری بری؟
کاترین « اصلا برام مهم نیست که تو میزاری یا نه! طی یه حرکت ناگهانی لگدی به شکمش زدم و با تمام توان دویدم... کوک.. لارا وضعیت قرمزه خروج استرا...
_حرفش با کشیده شدن دستش و قفل شدنش بین دیوار و جین ناقص موند.... با چشمایی گشاد شده به جین که الان با لبخند ترسناکی بهش خیره شده بود زل زده بود
کوک « کاتی چی شد؟؟؟؟ چرا حرف نمیزنی؟؟؟ چیکار کردی؟
جین « با دم شیر بازی کرده و الان باید تاوان پس بده... و اما نمیدونم چند نفرین اما تضمین میکنم زنده از اینجا بیرون نمیرید
کاترین « نباید زنده ات میزاشتم
جین « هوم... *نوازش کردن گونه کاترین ) اما دیره گربه کوچولو
کاترین « میخواستم فرار کنم اما زور اون از من بیشتر بود ! من یه زن بودم و اون یه مرد! صورتم رو چرخوندم تا دست کثیفش گونه هام رو نوازش نکنه اما در جواب فقط پوزخند زد و بی سیمش رو وصل کرد!
جین « الو نام همه در ها رو ببند... یه گربه وحشی پیدا کردم که حتما باید هم دست هاش رو گیر بیاریم...
نامجون « متوجه شدم... بیارش پایین رئیس منتظره
کاترین « حتی اگه خودم میمردم برام مهم نبود اما کوک و لارا نباید به خاطر خودخواهی من گیر میفتادن... پس اخرین امیدم رو که دستگاه شک توی استینم بود رو با ضرب روی گردن جین گذاشتم و بعد درحالی که پنجره بزرگ راهرو رو باز میکردم بی سیمم رو وصل کردم و گفتم « کوک... لارا زود خارج شین
تهیونگ « تو خوبی؟؟؟ صدای کی بود؟؟؟
کاترین « چهره یکی از شریک ها رو دیدم... اگه زنده بیام بیرون میتونیم شناساییش کنیم...
کوک « ما بیرون عمارت منتظریم... زود بیا... تروخدا مراقب خودت باش
کاترین « میترسیدم گیر بیفتم برای همین اطلاعات رو روی سرور جوری فرستادم و بدون فکر کردن به ارتفاع از پنجره پریدم پایین... با پیچیدن درد شدیدی توی مچ پام آخی گفتم و به سرعت به طرف درب خروجی رفتم اما صدایی متوقفم کرد
_اگه یه قدم دیگه برداری رفقات کشته میشن لیدی
کاترین « نه نه امکان نداره... برگشتم و با دیدن کوک و لارا که اسلحه روی سرشون بود عرق سردی روی پیشونیم نشست ... جین سگ جون کنار نفر دومی که متوجه شده بودم اسمش نامجونه ایستاده بود و ریلکس نگاهم میکرد...
خب اوضاع خراب شد🤌🙂😂اقا سعی میکنم یکی دیگه بزارم اما بعدش باید برم درس بخونم
۱۲۳.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.