part ³⁰💞🐻فصل دوم
پسری که اسمش نامجون بود کاترین رو محکم گرفته بود و بدون توجه به تقلا هاش اونو کشون کشون بردن داخل... من و کوک رو پرت کردن بیرون و با چشمای گریون خودم رو به کوکی رسوندم که پهلوش غرق خون بود و از درد ناله میکرد ... کوک هق تروخدا زنده بمون
کاترین « با چشمایی به خون نشسته به سه تا شیطان روبه روم خیره شده بودم... درونم آتیشی به پا بود که هیچ چیزی نمیتونست آرومش کن...نگران کوک بودم و دادستانی که به خاطر اشتباه من توی موقعیت سختی قرار گرفت با شنیدن صدای پروانه سیاه نگاهم رو بهش دوختم که گفت
پروانه آبی « خب مامور آبی یا بهتره بگم کاترین... حالا که قراره بمیری بهتره چهره دو تا قاتل دیگه ات هم ببینی! دوست داشتم با درد بمیری! مثل الان
کاترین « بعد از برداشتن نقابش رنگ از رخم پرید و بدنم یخ کرد... این... این امکان نداره....
یوشا( پروانه آبی )« خیلی شبیه مادر آچام نه؟ اون موقعی که اومدم عمارت هم چهره ات همین جوری بود... من جان یوشا خواهر اون دختر مهربون احمق یورام... من خودم اونو کشتم! تا کیم با درد زندگی کنه... مثل تو که قراره با درد بمیری... شما دوتا زندگی من رو نابود کردین... پدر کیم خانواده ام رو گرفت و پدر تو عشقم رو! پدر تو که تاوانش رو با مرگ داد اما کیم! قراره با مرگ تو دوباره تاوان بده
کاترین « خیلی پست فطرتی
یوشا « کوچولو این زبون تند و تیزت کار دستت میده... جین پزشک باند رو خبر کن میخوام وقتی تیکه تیکه اش میکنم سالم باشه... از لحظات باقی مونده زندگیت لذت ببر لیدی
کاترین « با رفتن یوشا جین به طرفم اومد و از روی زمین بلندم کرد و خواست ببرم بالا که درد بدی توی مچ پام پیچید و از درد ناله کردم
جین « چه مرگته؟؟
نامجون « جین! فکر کنم مچ پاش اسیب دیده...
جین « اوففف دردسر... بشین ببینم
کاترین « نمیخوام... به تو چه؟
جین « هوی ببین خفه میشی یا خفه ات کنم؟ بتمرگ
کاترین « خیلی وحشیانه پرتم کرد روی مبل و مقابلم زانو زد! دستش که به مچ پام خورد مثل مار به خودم پیچیدم... درد داره نکن
جین « بله معلومه درد داره... اگه منم از طبقه دوم یه کاخ پریده بودم جای سالم توی بدنم نبود... فکر کردی پرنده ای؟؟
کاترین « لحن توبیخگرش... نگرانی توی صداش و این حرص خوردنش برام عجیب بود... با چشم و آبرویی که نامجون براش انداخت بیخیال غر غر شد و براید استایل بغلم کرد.... خواستم بیام پایین که با لحن دستوری ای گفت
جین « تکون بخوری یه سرنگ بهت تزریق میکنم که کلا از هوش بری... پس عین بچه ادم بشین ول نخور
کاترین « چیزی نگفتم و چندی بعد با پا در اتاقی رو باز کرد و منو روی تخت گذاشت... پتو رو کشید روم و خواست بره که دستش رو گرفتم
جین « چته؟ درد داری؟
کاترین « چرا زدیش؟ دردی که توی قلبمه از درد پام بدتره...
کاترین « با چشمایی به خون نشسته به سه تا شیطان روبه روم خیره شده بودم... درونم آتیشی به پا بود که هیچ چیزی نمیتونست آرومش کن...نگران کوک بودم و دادستانی که به خاطر اشتباه من توی موقعیت سختی قرار گرفت با شنیدن صدای پروانه سیاه نگاهم رو بهش دوختم که گفت
پروانه آبی « خب مامور آبی یا بهتره بگم کاترین... حالا که قراره بمیری بهتره چهره دو تا قاتل دیگه ات هم ببینی! دوست داشتم با درد بمیری! مثل الان
کاترین « بعد از برداشتن نقابش رنگ از رخم پرید و بدنم یخ کرد... این... این امکان نداره....
یوشا( پروانه آبی )« خیلی شبیه مادر آچام نه؟ اون موقعی که اومدم عمارت هم چهره ات همین جوری بود... من جان یوشا خواهر اون دختر مهربون احمق یورام... من خودم اونو کشتم! تا کیم با درد زندگی کنه... مثل تو که قراره با درد بمیری... شما دوتا زندگی من رو نابود کردین... پدر کیم خانواده ام رو گرفت و پدر تو عشقم رو! پدر تو که تاوانش رو با مرگ داد اما کیم! قراره با مرگ تو دوباره تاوان بده
کاترین « خیلی پست فطرتی
یوشا « کوچولو این زبون تند و تیزت کار دستت میده... جین پزشک باند رو خبر کن میخوام وقتی تیکه تیکه اش میکنم سالم باشه... از لحظات باقی مونده زندگیت لذت ببر لیدی
کاترین « با رفتن یوشا جین به طرفم اومد و از روی زمین بلندم کرد و خواست ببرم بالا که درد بدی توی مچ پام پیچید و از درد ناله کردم
جین « چه مرگته؟؟
نامجون « جین! فکر کنم مچ پاش اسیب دیده...
جین « اوففف دردسر... بشین ببینم
کاترین « نمیخوام... به تو چه؟
جین « هوی ببین خفه میشی یا خفه ات کنم؟ بتمرگ
کاترین « خیلی وحشیانه پرتم کرد روی مبل و مقابلم زانو زد! دستش که به مچ پام خورد مثل مار به خودم پیچیدم... درد داره نکن
جین « بله معلومه درد داره... اگه منم از طبقه دوم یه کاخ پریده بودم جای سالم توی بدنم نبود... فکر کردی پرنده ای؟؟
کاترین « لحن توبیخگرش... نگرانی توی صداش و این حرص خوردنش برام عجیب بود... با چشم و آبرویی که نامجون براش انداخت بیخیال غر غر شد و براید استایل بغلم کرد.... خواستم بیام پایین که با لحن دستوری ای گفت
جین « تکون بخوری یه سرنگ بهت تزریق میکنم که کلا از هوش بری... پس عین بچه ادم بشین ول نخور
کاترین « چیزی نگفتم و چندی بعد با پا در اتاقی رو باز کرد و منو روی تخت گذاشت... پتو رو کشید روم و خواست بره که دستش رو گرفتم
جین « چته؟ درد داری؟
کاترین « چرا زدیش؟ دردی که توی قلبمه از درد پام بدتره...
۱۱۶.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.