برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟖


خیلی دردش گرفت و کاری نمی‌کرد
از این فرصت استفاده کردم و بلند شدم داشتم میرفتم که یهو چنگی رو بازوم انداخت و بخاطر چشم دردش رو زمین افتاد
منم سریع دويدم و ازش دور شدم...

[پایان فلش بک]

همینجوری داشت از بازوم خون میومد... اصلا دردش رو حس نمیکردم با مقایسه ی اون شکنجه ها این زخم برای من فقط یه خراش کوچیکه
بارون بند آمده بود هوا کم کم داشت روشن میشد
بلند شدم و به راهم ادامه دادم بعد از ساعتی رسیده بودم به جاده
آفتاب به آسفالت خیس برخورد میکرد و آب ها رو بخار کرده بود و باعث شده بود گرمم بشه و پاهام کمی بسوزه...
ساعت ها میگذشت و من هنوز به شهر نرسیده بودم
عصر شده بود هوا داشت تاریک میشد یه‌روستایی رو دیدم سریع پا تند کردم و وارد اونجا شدم
یه پیر مرد و پیر زنی رو دیدم که داشتند با الاغشون میرفتن سریع رفتم نزدیکشون و گفتم...

ا.ت : ببخشید
ایستادن و برگشتن رو به من...از دیدنم خیلی تعجب کرده بودن
منم بودم از دیدن کسی که یه دستش کلا خونیه، موهاش پر از شاخه‌ست و لباسش پاره‌هست و گِلی و خاکی شده و پابرهنه هست تعجب میکردم
ا.ت: میشه کمکم کنید
پیرزنه امد جلو و گفت...
پیرزن: وای چه اتفاقی برات افتاده
ا.ت: اگه...اگه میشه به من امشب یه سرپناه بدید
پیرزن یه نگاهی به پیرمرد کرد و گفت...
پیرزن:باشه حتما...دنبال ما بیا...
به دنبالشون رفتم و رسیدیم به یک خونه زیبا رفتیم داخل
پیرزن دست منو گرفت و برد تو حموم
رفت و لباس و حوله آورد و با لحن خیلی مهربونی گفت:
پیرزن : دخترم برو یه دوش بگیر تا تمیز شی حواست به زخمت باشه
ا.ت:ممنون
بعد از حموم دستم رو پانسمان کرد و بهم غذا داد
بعد از غذا برام تو یه اتاقی پتو و بالشت پهن کرد
پیرزن: خب بفرما میتونی اینجا بخوابی عزیزم
اما یه سوال چه اتفاقی برات افتاده بود؟
سرم رو پایین انداختم و با ناراحتی گفتم:
ا.ت: فرار کردم
پیرزن: از کی؟
ا.ت :از کسایی که اذیتم میکردن
وقتی متوجه حال بدم شد دیگه چیزی نگفت و با یه شب بخیر اتاق رو ترک کرد
بالاخره یه جای گرم و نرم برای یه خواب راحت بعد از سال ها داشتم اونقدر خسته بودم که تا سرم رو روی بالش نذاشتم خوابم برد...


/ فردا صبح\


با صدای خروس چشمام رو باز کردم
از جام بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم اون پیرزن رو تو آشپزخونه دیدم که داشت صبحونه آماده میکرد
رفتم جلو و گفتم
ا.ت:صبح بخیر خانم...کمک نمی‌خواهید؟
پیرزن برگشت سمتم و لبخندی زد و گفت
پیرزن :سلام دخترم...نه ممنون برو دست‌وصورتتو بشور و بیا صبحونه بخوریم
ا.ت:چشم
دیدگاه ها (۳)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗داشتیم صبحونه می‌خوردیم اون پیرمرد زودتر ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟎سرم رو بلند کردم که یه پسر رو دیدم قیافش ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟕صدای زوزه گرگ باعث شد سرعتم چند برابر شه....

بچه‌ها باید یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگممن هرگز برای هیت به...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

شوهر دو روزه. پارت۷۷

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط