برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟎


سرم رو بلند کردم که یه پسر رو دیدم قیافش تو تاریکی دیده نمیشد پسره با یه داد بلند گفت...
●آهای عوضی...کارت به جایی رسیده که دخترا رو اذیت میکنی..با هم قد خودت در بیوفت
همه برگشتن سمتش
اونی که دکمه هام رو باز کرده بود گفت:
*هِی.. سرت تو کار خودت باشه بچه...برو خونتون دیر وقته ...از وقت خوابت گذشته...
و همه شروع کردن به خندیدن
ناگهان دستاش رو مشت کرد و سریع و تند جلو امد و یه مشت خوابوند تو صورتش و پسره با شتاب رو زمین افتاد
حالا چهره‌اش معلوم شد
موهای نسبتا بلندی داشت و پوست سفید و چشمای قهوه ای ...دروغ بخوام نگم...واقعا خوش قیافه بود...
اونی که به بدنم دست زده بود، جلوش امد و گفت....
+وایسا ببینم...من تو رو یه جایی دیدم...تو..تو
همونی نیستی که.....
●اره خودمم خوب منو شناختی حالا زود دست رفیقای عوضیتو بگیر و برو
دیگه هم نبینم کسی رو اذیت میکنی فهمیدی؟
اون پسری که خیلی ترسیده بود با لکنت گفت...
+ب..بله شرمنده ...ا..ا..الان میریم
برگشت روبه دوستاش و گفت....
+بیاید بریم
اونی که مشت خورده بود از رو زمین بلند شد و گفت...
*حرومزاده چطور جرعت میکنی منو بزنی
وتا یه مشت میخواست بخوبونه توصورتش پسره سریع دستش رو گرفت و پیچوند و هلش داد سمت دیوار

با صورت خورد تو دیوار و دماغش خونی شد
پسره رفت سمتش و دستی به سرش کشید و گفت...

●او جدیدا خیلی دل و جرعت پیدا کردی اقای لی جونگی ...چطور جرعت میکنی که منو بزنی و بهم بگی حرومزاده هاااا؟یادت رفته که من کی ام؟

*هر ...تا میخواست ادامه حرفشو کامل کنه
دوستش سریع به سمتش امد و در گوشش چیزی گفت که قیافش رنگ ترس گرفت... جونگی سریع بلند شد و با ترس و لرز گفت...
*م...من مع..معذرت میخوام آقا نشناختمتون...با اجازه...ما..میریم..
همه شون تعظیم کردن
تا میخواستن برن اون پسره گفت...
●کجا هنوز کار داریم باید از این خانم به خاطر کارتون عذرخواهی کنید
وقتی همه‌شون به من نگاه کردند نمیدونم چرا یهو هول شدم
انقدر ترسیده بودم و مغزم هنگ کرده بود که هیچی رو نمی فهمیدم با صدای معذرت خواهی و رفتن اونا به خودم امدم
اون پسره امد بالا سرم و گفت:
●حالت خوبه
دستی به صورتم کشیدم گونه هام خیس بود من کی گریه کردم ؟ اروم و با ترسی که از اتفاق چند دقیقه پیش افتاده بود ..گفتم:
ا.ت: ا..آره.. مم..ممنونم
لبخندی زد و گفت...
●قابلی نداشت..این وقت شب اینجا چیکار میکنی..باید بری خونه خانواده‌ات نگرانت میشن

وقتی گفت خانواده بغض کردم و غم بزرگی
تو دلم زنده شد...هه خانواده... کدوم خانواده
من خانواده ای ندارم که برام نگران بشن
پدر و مادری که منو برای همیشه ترک کردن و رفتن ...و چند تا غریبه شد خانواده ی من...

لیا...
کسی که برام مثل پدر و مادر نداشته‌ام بود...
دیدگاه ها (۳)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟏وقتی یوری بهم گفت که لیا مادر واقعیم نیست...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐ا.ت: من امروز تازه به این شهر امدم و خانو...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗داشتیم صبحونه می‌خوردیم اون پیرمرد زودتر ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟖خیلی دردش گرفت و کاری نمی‌کرد از این فرص...

ویو کوک-حالا اسمت چیه؟÷به تو چههیچ پری جرعت نکرده بود این حر...

فیک دازای پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط