برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗
داشتیم صبحونه میخوردیم اون پیرمرد زودتر رفته بود مزرعه تا کار کنه ....
پیرزن:خوب خوابیدی عزیزم
ا.ت:بله واقعا نمیدونم چطوری از کمکهاتون تشکر کنم
پیرزن: من که کاری نکردم
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت:من میخوام که به شهر برم
شما میدونید که باید از چطوری و از چه راهی برم ؟
پیرزن : نه نمیدونم
ناراحت سرم رو انداختم پایین که یه دفعه گفت
پیرزن:اما امروز قراره همسایه کناری به شهر بره و خانواده و دوستانش رو ببینه
منم حتما بهش میگم که تورو با ماشین خودش ببره
خوشحال شدم و گفتم:
ا.ت:خیلی لطف میکنید
نزدیک ساعت ۱۲ ظهر از اون پیرمرد و پیرزن مهربون خیلی تشکر و خداحافظی کردم
بهم چند تا تغذیه و یه لباس گرم داده بودن
سوار ماشین اون زن که حدود ۵۰ ،۴۰ سالش بود
شدم ، توی این چند ساعتی که باهاش هم صحبت شده بودم فهمیدم که زن مستقل و موفقی هست و توی زندگیش به هیچ مردی نیاز نداره...یکمی اخلاقش مردونه بود و همین ابهتش رو بیشتر میکرد اما از درون خیلی مهربون بود
اون زن:بلاخره رسیدیم
به روبهرو نگاه کردم ...ساختمون های بزرگ از دور دیده میشد چند دقیقه گذشت و تو وسط شهر نگه داشت..
بعد از تشکر و خداحافظی از ماشین پیاده شدم
و رفت....
وایسا ببینم الان من باید چیکار کنم
جایی رو ندارم که برم
جای عمارت آقای جئون هم بلد نیستم ...که اگه بلد بودم هم نمیرفتم چون مطمئن بودم که دوباره آقای جئون اون عوضیا رو خبر میکرد
باید یه زندگی جدید رو شروع کنم
اول از همه باید پول دربیارم
و یه شغل خوب گیرم بیارم که زندگیم رو راه بندازه
کل روز رو داشتم خیابون هارو میگشتم تا یه شغلی گیرم بیاد اما به خاطر اینکه دخترم و سنم کمه و چیز های دیگه قبولم نکردن
انقدر درگیر افکارم بودم و حواسم نبود که دارم وارد یه کوچه بن بست میشم
داشتم از اون کوچه میومدم بيرون که
یهو ۴ تا پسر اومدن تو کوچه و نزدیکم شدن
بدنم یخ کرد و لرزیدم
/چرا اینجا تنهایی خانم کوچولو
ا.ت:ب..برو اونور نزدیکم نیا
×چیه نترس کاریت نداریم
ا.ت:ل..لطفا...و..ولم کنید
او ما تازه یه همچین عروسکی رو پیدا کردیم حیفه که ولش کنیم
ا.ت:گفتم برید اونور عوضیااا
*او حالا چرا عصبانی میشی فقط یه شبه مطمئن باش به تو هم خوش میگذره
یهو یکیشون به سمت هجوم آورد و داشت دکمه هام رو باز میکرد و اون یکی هم داشت به بدنم دست میزد
و دستام رو گرفته بودن
جیغ زدم و گفتم:
ا.ت : کمکککککک یکی کمکمم کنههه
یکی دیگه امد و دهنم رو گرفت و گفت
/خفه شو هرزه
رسید به سومین دکمه ام
که یهو یه صدایی امد
سرم رو بلند کردم و دیدم که....
بنظرتون کی بود؟
این پارت هم برای کسی که تولدش بود 🥰
تولدت مبارک زیبا🥳
شرط نداریم اما لطفا حمایت کنید💖
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗
داشتیم صبحونه میخوردیم اون پیرمرد زودتر رفته بود مزرعه تا کار کنه ....
پیرزن:خوب خوابیدی عزیزم
ا.ت:بله واقعا نمیدونم چطوری از کمکهاتون تشکر کنم
پیرزن: من که کاری نکردم
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت:من میخوام که به شهر برم
شما میدونید که باید از چطوری و از چه راهی برم ؟
پیرزن : نه نمیدونم
ناراحت سرم رو انداختم پایین که یه دفعه گفت
پیرزن:اما امروز قراره همسایه کناری به شهر بره و خانواده و دوستانش رو ببینه
منم حتما بهش میگم که تورو با ماشین خودش ببره
خوشحال شدم و گفتم:
ا.ت:خیلی لطف میکنید
نزدیک ساعت ۱۲ ظهر از اون پیرمرد و پیرزن مهربون خیلی تشکر و خداحافظی کردم
بهم چند تا تغذیه و یه لباس گرم داده بودن
سوار ماشین اون زن که حدود ۵۰ ،۴۰ سالش بود
شدم ، توی این چند ساعتی که باهاش هم صحبت شده بودم فهمیدم که زن مستقل و موفقی هست و توی زندگیش به هیچ مردی نیاز نداره...یکمی اخلاقش مردونه بود و همین ابهتش رو بیشتر میکرد اما از درون خیلی مهربون بود
اون زن:بلاخره رسیدیم
به روبهرو نگاه کردم ...ساختمون های بزرگ از دور دیده میشد چند دقیقه گذشت و تو وسط شهر نگه داشت..
بعد از تشکر و خداحافظی از ماشین پیاده شدم
و رفت....
وایسا ببینم الان من باید چیکار کنم
جایی رو ندارم که برم
جای عمارت آقای جئون هم بلد نیستم ...که اگه بلد بودم هم نمیرفتم چون مطمئن بودم که دوباره آقای جئون اون عوضیا رو خبر میکرد
باید یه زندگی جدید رو شروع کنم
اول از همه باید پول دربیارم
و یه شغل خوب گیرم بیارم که زندگیم رو راه بندازه
کل روز رو داشتم خیابون هارو میگشتم تا یه شغلی گیرم بیاد اما به خاطر اینکه دخترم و سنم کمه و چیز های دیگه قبولم نکردن
انقدر درگیر افکارم بودم و حواسم نبود که دارم وارد یه کوچه بن بست میشم
داشتم از اون کوچه میومدم بيرون که
یهو ۴ تا پسر اومدن تو کوچه و نزدیکم شدن
بدنم یخ کرد و لرزیدم
/چرا اینجا تنهایی خانم کوچولو
ا.ت:ب..برو اونور نزدیکم نیا
×چیه نترس کاریت نداریم
ا.ت:ل..لطفا...و..ولم کنید
او ما تازه یه همچین عروسکی رو پیدا کردیم حیفه که ولش کنیم
ا.ت:گفتم برید اونور عوضیااا
*او حالا چرا عصبانی میشی فقط یه شبه مطمئن باش به تو هم خوش میگذره
یهو یکیشون به سمت هجوم آورد و داشت دکمه هام رو باز میکرد و اون یکی هم داشت به بدنم دست میزد
و دستام رو گرفته بودن
جیغ زدم و گفتم:
ا.ت : کمکککککک یکی کمکمم کنههه
یکی دیگه امد و دهنم رو گرفت و گفت
/خفه شو هرزه
رسید به سومین دکمه ام
که یهو یه صدایی امد
سرم رو بلند کردم و دیدم که....
بنظرتون کی بود؟
این پارت هم برای کسی که تولدش بود 🥰
تولدت مبارک زیبا🥳
شرط نداریم اما لطفا حمایت کنید💖
- ۴۵.۶k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط