مافیای شیطون پارت4
مافیای شیطون پارت4
یونگی:جیمین قول میدم دیگه تنهات نذارم. قول میدم دیگه با یونجی کاری نداشته باشم لطفا
بیدار شو
*زنگ خونه
اجوما:دکتر رسید
*اومد داخل عمارت
دکتر:لطفا مریض و بذارید روی تخت
یونگی ویو
گذاشتمش روی تخت و خودم نگران بالا سرش وایساده بودم اگه اتفاقی براش میفتاد هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم
دکتر:اقای
یونگی هستم
دکتر اقای یونگی لطفا بیرون اتاق منتظر بمونید
یونگی:چ...چ...چشم
یونگی ویو
چرا گفت برم بیرون مگه چیز خواسی بود نکنه اتفاقی براش افتاده
*دکتر از اتاق میاد بیرون
یونگی:اقای دکتر چیشد
دکتر:حداقل یه ماه طول می کشه تا خوب بشه
یونگی:یدونه مریض دیگه هم داریم
دکتر:میتونم ببینمش
یونگی:ارهه
یونگی:یونجی رو بیارید
دکتر:چ...چ...چرا گلوله خورده
یونگی:چ...چ...چون یه خفت گیر گیرش انداخته بود
و وقتی رسیده بودم دیر شده بود
دکتر:منتظر بمونید
یونگی ویو
رفته بودم بیرون اتاق یک ساعت بود منتظر بودم چرا تموم نمیشد نگران شدم خواستن در بزنم که دیدم خود دکتر اومد بیرون نمیدونم جرا خیلی قیافه ی غمگینی داشت ترسیدمم
یونگی چیشده اقای دکتر
دکتر:به شاه رگش خیلی نزدیکه باید مراقبت ویژه داشته باشه اگه بیخیال شید صد در صد میمیره
یونگی:چ...چ...چشم الان به هوش اومده
دکتر:اره به هوش اومده من دیگه باید برم خداحافظ
یونگی:ممنون خدافظ
یونگی ویو
رفتم داخل اتاق دو تا تخت داشت یکیش سمت راست بود یکیش سمت چپ جیمین روی تخت چپ بود یونجی سمت راست رفتم کنار یونجی نشستم
میخواستم نرف بزنم که
یونجی:خیلی ممنون که به دکتر گفتی من هم زخمیم
یونگی از خجالت نمیتونست حرف بزنه
یونجی:میدونم نباید میرفتم اونجا سر خود کار کردم ببخشید
یونگی:منو ببخش من نمیخواستم اون جوری بشه فقط عصبانی شدم
*صدای زنگ گوشی
جونگکوک
شروع مکالمه
+سلام کوکی چه خبره
-سلام یه خبر مهم برات دارم
+میشنوم
-یه جاسوس توی عمارتته همون مینا کلی مدرک ازت داره باید بکشیش
+اهوم زندش نمیذارم
پایان مکالمه
یونجی ویو
تفنگشو برداشت و رفت بیرون
و...
لایک3
کامنت9
یونگی:جیمین قول میدم دیگه تنهات نذارم. قول میدم دیگه با یونجی کاری نداشته باشم لطفا
بیدار شو
*زنگ خونه
اجوما:دکتر رسید
*اومد داخل عمارت
دکتر:لطفا مریض و بذارید روی تخت
یونگی ویو
گذاشتمش روی تخت و خودم نگران بالا سرش وایساده بودم اگه اتفاقی براش میفتاد هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم
دکتر:اقای
یونگی هستم
دکتر اقای یونگی لطفا بیرون اتاق منتظر بمونید
یونگی:چ...چ...چشم
یونگی ویو
چرا گفت برم بیرون مگه چیز خواسی بود نکنه اتفاقی براش افتاده
*دکتر از اتاق میاد بیرون
یونگی:اقای دکتر چیشد
دکتر:حداقل یه ماه طول می کشه تا خوب بشه
یونگی:یدونه مریض دیگه هم داریم
دکتر:میتونم ببینمش
یونگی:ارهه
یونگی:یونجی رو بیارید
دکتر:چ...چ...چرا گلوله خورده
یونگی:چ...چ...چون یه خفت گیر گیرش انداخته بود
و وقتی رسیده بودم دیر شده بود
دکتر:منتظر بمونید
یونگی ویو
رفته بودم بیرون اتاق یک ساعت بود منتظر بودم چرا تموم نمیشد نگران شدم خواستن در بزنم که دیدم خود دکتر اومد بیرون نمیدونم جرا خیلی قیافه ی غمگینی داشت ترسیدمم
یونگی چیشده اقای دکتر
دکتر:به شاه رگش خیلی نزدیکه باید مراقبت ویژه داشته باشه اگه بیخیال شید صد در صد میمیره
یونگی:چ...چ...چشم الان به هوش اومده
دکتر:اره به هوش اومده من دیگه باید برم خداحافظ
یونگی:ممنون خدافظ
یونگی ویو
رفتم داخل اتاق دو تا تخت داشت یکیش سمت راست بود یکیش سمت چپ جیمین روی تخت چپ بود یونجی سمت راست رفتم کنار یونجی نشستم
میخواستم نرف بزنم که
یونجی:خیلی ممنون که به دکتر گفتی من هم زخمیم
یونگی از خجالت نمیتونست حرف بزنه
یونجی:میدونم نباید میرفتم اونجا سر خود کار کردم ببخشید
یونگی:منو ببخش من نمیخواستم اون جوری بشه فقط عصبانی شدم
*صدای زنگ گوشی
جونگکوک
شروع مکالمه
+سلام کوکی چه خبره
-سلام یه خبر مهم برات دارم
+میشنوم
-یه جاسوس توی عمارتته همون مینا کلی مدرک ازت داره باید بکشیش
+اهوم زندش نمیذارم
پایان مکالمه
یونجی ویو
تفنگشو برداشت و رفت بیرون
و...
لایک3
کامنت9
۴.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.