آشنایی غیر منتظره
#آشنایی_غیر_منتظره
پارت #هجده
کوسن بیچاره رو با حرص به گوشهٔ مبل پرت کرد و در حالی که موهای پریشون شده ش رو مرتب می کرد، گفت:
_این بچه بازی ها چیه دختر؟ موهام رو به هم ریختی.
_یک خرمن مو که ندارین. دو تا شیویده که با یک پنجه حل میشه دیگه.
چشم هاش رو ریز کرد و گفت:
_پس موهای من دو شیویده؟ آره؟
با لبخند سر تکون دادم و گفتم:
_دقیقا همینطوره.
این بار انگشت اشاره ش رو بالا آورد و تهدیدوار گفت:
_این حرف ها خوب یادم می مونه ها. مراقب خودش باش آروشا خانوم جون.
_تا الان که فقط گفتین یادتون می مونه. حرکت جالبی ازتون دیده نشده.
نیشخند نسبتا ترسناکی زد و از جا بلند شد.
به سمت من اومد و در فاصلهٔ یک قدیمیم، دست به سینه ایستاد و با چشم های ریز شده ش گفت:
_همینجا بهت قول میدم که یک روزی برای یک لحظه کنارم بودن له له بزنی فنچول خانم.
خنده ای کردم و با دو انگشت وسط و اشاره م، ضربه ای به قفسهٔ سینه ش زدم.
_شتر در خواب چه بیند؟ پنبه دانه. توی خواب ببینی آیدین خان.
_زوده برای این حرفا. به اونجاش هم می رسیم حالا.
_می رسیم. کو کیف من؟
عقب رفت و دوباره روی مبل لم داد.
_توی ماشینه.
_سوییچ بدین برم بیارم.
گوشیش رو از کنارش برداشت و گفت:
آیدین_نیازی نیست. بیا من شماره ش رو دارم.
جلو رفتم و گفتم:
_شما شمارهٔ سایه رو از کجا دارین؟
گوشی موبایل رو به سمت من گرفت و گفت:
_دیشب که شما خواب هفت پادشاه می دیدی، شماره م رو گرفت که یه وقت ندزدمت و فلنگ رو ببندم. از دیشب هم صدبار زنگ زده. شکیاتتون رفع شد جناب؟
شونه ای بالا انداختم و بی توجه گفتم:
_فقط کنجکاو شده بودم.
گوشی موبایل رو از دستش گرفتم و روی نزدیک ترین مبل نشستم. دو بوق کامل هم نخورده بود که صدای نگران سایه توی گوشم پیچید.
_الو؟ چیزی شده؟ آروشا خوبه؟ دزدیدیش نه؟ چیکارش کردی؟ من ازت شکایت می کنم مردک...
تشر زدم:
_سایه!
سایه متعجب گفت:
_اِ آروش تویی؟ چرا حرف نمیزنی دختر؟
_مگه امون میدی تو؟ به قیافهٔ این می خوره بخواد من رو بدزده؟
نگاه عصبی آیدین به این معنا بود که "این" به درخت میگن.
_نه راستیتش حتی بهش نمیاد بتونه دماغ خودش رو بالا بکشه.
_حالا نه دیگه در این حد.
_خب حالا تو هم هنوز هیچی نشده ما رو به این آقا رادینت بفروش.
_رادین دیگه کیه؟ حالت خوب نیست ها.
عصبی گفت:
_حالا چه فرقی می کنه رادین یا آیدین. هر خری که هست.
_تا تو بری چند تا نفس عمیق بکشی و یک لیوان آب بخوری، من اومدم.
_خیلی خب. کاری نداری؟
_نه مرسی. فعلا خداحافظ.
_بای.
گوشی رو به سمت آیدین گرفتم و گفتم:
_اگه میشه برای من یه آژانس بگیرین برگردم.
اخمی کرد و گفت:
_الان منظورت این بود که من اینجا شلغمم دیگه. آره؟
از جا بلند شد و ادامه داد:
_آماده شو، می رسونمت.
و به سمت اتاق رفت.
ناراحت شد؟ خب حق داشت دیگه. با این هیکل جلوم ایستاده، من میگم آژانس. نچی کردم و به سمت اتاق رفتم.
همین که در رو باز کردم، آیدین با نیم تنهٔ لخت به سمت در برگشت. چه هیکل بی مویی!
سریع لب گزیدم و دست هام رو روی چشم هام گذاشتم و هول گفتم:
_وای ببخشید. من خواستم مانتوم رو بردارم ولی نمی دونستم که...
وسط حرفم پرید و گفت:
_دست هات رو از روی چشم هات بردار.
_ها؟ نه دیگه من میرم چند دقیقهٔ دیگه میام.
با همون وضع به عقب برگشتم تا از در خارج شم ولی با سر به دیوار بر خورد کردم.
آخ بلندی گفتم و دستم رو به پیشونیم گرفتم. صدای آیدین رو از پشت سرم شنیدم.
_چی شد؟
دوباره دست هام رو روی چشم هام گذاشتم و به سمتش بر گشتم.
_هیچی نشد. شما به کارتون برسین.
تک خنده ای کرد و گفت:
_کارم چیه دختر؟ دست هات رو بردار از روی اون چشم ها.
_بر نمی دارم.
نزدیک تر اومد و صدای قدم هاش در فاصلهٔ خیلی نزدیک متوقف شد. دست هاش رو روی مچ دست هام گذاشت و انگشت های بلندش رو دور مچم حلقه کرد.
دست های لرزونم رو بیشتر روی چشم هام فشردم. حس می کردم قلبم توی دهانم میزنه.
آروم با فشار دست هاش، دست های من رو از روی چشم هام برداشت و کنار بدنم رهاشون کرد. همچنان چشم هام رو بسته بودم و قصد در باز کردنشون نداشتم.
اول نفس های گرمش و بعد دست زبر و مردونه ش رو روی پیشونیم حس کردم. درست همون جایی که ضرب دیده بود. آب دهانم رو با صدا قورت دادم. عرق سرد روی مهره های کمرم، با گرمای بدنم ضدیت داشت و باعث لرزش خفیف تنم شد. مطمئن بودم که با این فاصلهٔ نزدیک، متوجه لرزش بدنم میشه.
انگشتش با آرامش روی پیشونیم حرکت می کرد که یاد اون حرفش توی سالن افتادم.
" همینجا بهت قول میدم که یک روزی برای یک لحظه کنارم بودن له له بزنی فنچول خانم. "
یهو یک قدم عقب رفتم و گفتم:
_لطفا لباستون رو تنتون کنین.
_چشم هات رو باز کن.
_نمی کنم.
_گفتم باز کن. چند بار باید تکرار کنم؟
اول چشم راستم رو باز کردم که دیدم تی ش
پارت #هجده
کوسن بیچاره رو با حرص به گوشهٔ مبل پرت کرد و در حالی که موهای پریشون شده ش رو مرتب می کرد، گفت:
_این بچه بازی ها چیه دختر؟ موهام رو به هم ریختی.
_یک خرمن مو که ندارین. دو تا شیویده که با یک پنجه حل میشه دیگه.
چشم هاش رو ریز کرد و گفت:
_پس موهای من دو شیویده؟ آره؟
با لبخند سر تکون دادم و گفتم:
_دقیقا همینطوره.
این بار انگشت اشاره ش رو بالا آورد و تهدیدوار گفت:
_این حرف ها خوب یادم می مونه ها. مراقب خودش باش آروشا خانوم جون.
_تا الان که فقط گفتین یادتون می مونه. حرکت جالبی ازتون دیده نشده.
نیشخند نسبتا ترسناکی زد و از جا بلند شد.
به سمت من اومد و در فاصلهٔ یک قدیمیم، دست به سینه ایستاد و با چشم های ریز شده ش گفت:
_همینجا بهت قول میدم که یک روزی برای یک لحظه کنارم بودن له له بزنی فنچول خانم.
خنده ای کردم و با دو انگشت وسط و اشاره م، ضربه ای به قفسهٔ سینه ش زدم.
_شتر در خواب چه بیند؟ پنبه دانه. توی خواب ببینی آیدین خان.
_زوده برای این حرفا. به اونجاش هم می رسیم حالا.
_می رسیم. کو کیف من؟
عقب رفت و دوباره روی مبل لم داد.
_توی ماشینه.
_سوییچ بدین برم بیارم.
گوشیش رو از کنارش برداشت و گفت:
آیدین_نیازی نیست. بیا من شماره ش رو دارم.
جلو رفتم و گفتم:
_شما شمارهٔ سایه رو از کجا دارین؟
گوشی موبایل رو به سمت من گرفت و گفت:
_دیشب که شما خواب هفت پادشاه می دیدی، شماره م رو گرفت که یه وقت ندزدمت و فلنگ رو ببندم. از دیشب هم صدبار زنگ زده. شکیاتتون رفع شد جناب؟
شونه ای بالا انداختم و بی توجه گفتم:
_فقط کنجکاو شده بودم.
گوشی موبایل رو از دستش گرفتم و روی نزدیک ترین مبل نشستم. دو بوق کامل هم نخورده بود که صدای نگران سایه توی گوشم پیچید.
_الو؟ چیزی شده؟ آروشا خوبه؟ دزدیدیش نه؟ چیکارش کردی؟ من ازت شکایت می کنم مردک...
تشر زدم:
_سایه!
سایه متعجب گفت:
_اِ آروش تویی؟ چرا حرف نمیزنی دختر؟
_مگه امون میدی تو؟ به قیافهٔ این می خوره بخواد من رو بدزده؟
نگاه عصبی آیدین به این معنا بود که "این" به درخت میگن.
_نه راستیتش حتی بهش نمیاد بتونه دماغ خودش رو بالا بکشه.
_حالا نه دیگه در این حد.
_خب حالا تو هم هنوز هیچی نشده ما رو به این آقا رادینت بفروش.
_رادین دیگه کیه؟ حالت خوب نیست ها.
عصبی گفت:
_حالا چه فرقی می کنه رادین یا آیدین. هر خری که هست.
_تا تو بری چند تا نفس عمیق بکشی و یک لیوان آب بخوری، من اومدم.
_خیلی خب. کاری نداری؟
_نه مرسی. فعلا خداحافظ.
_بای.
گوشی رو به سمت آیدین گرفتم و گفتم:
_اگه میشه برای من یه آژانس بگیرین برگردم.
اخمی کرد و گفت:
_الان منظورت این بود که من اینجا شلغمم دیگه. آره؟
از جا بلند شد و ادامه داد:
_آماده شو، می رسونمت.
و به سمت اتاق رفت.
ناراحت شد؟ خب حق داشت دیگه. با این هیکل جلوم ایستاده، من میگم آژانس. نچی کردم و به سمت اتاق رفتم.
همین که در رو باز کردم، آیدین با نیم تنهٔ لخت به سمت در برگشت. چه هیکل بی مویی!
سریع لب گزیدم و دست هام رو روی چشم هام گذاشتم و هول گفتم:
_وای ببخشید. من خواستم مانتوم رو بردارم ولی نمی دونستم که...
وسط حرفم پرید و گفت:
_دست هات رو از روی چشم هات بردار.
_ها؟ نه دیگه من میرم چند دقیقهٔ دیگه میام.
با همون وضع به عقب برگشتم تا از در خارج شم ولی با سر به دیوار بر خورد کردم.
آخ بلندی گفتم و دستم رو به پیشونیم گرفتم. صدای آیدین رو از پشت سرم شنیدم.
_چی شد؟
دوباره دست هام رو روی چشم هام گذاشتم و به سمتش بر گشتم.
_هیچی نشد. شما به کارتون برسین.
تک خنده ای کرد و گفت:
_کارم چیه دختر؟ دست هات رو بردار از روی اون چشم ها.
_بر نمی دارم.
نزدیک تر اومد و صدای قدم هاش در فاصلهٔ خیلی نزدیک متوقف شد. دست هاش رو روی مچ دست هام گذاشت و انگشت های بلندش رو دور مچم حلقه کرد.
دست های لرزونم رو بیشتر روی چشم هام فشردم. حس می کردم قلبم توی دهانم میزنه.
آروم با فشار دست هاش، دست های من رو از روی چشم هام برداشت و کنار بدنم رهاشون کرد. همچنان چشم هام رو بسته بودم و قصد در باز کردنشون نداشتم.
اول نفس های گرمش و بعد دست زبر و مردونه ش رو روی پیشونیم حس کردم. درست همون جایی که ضرب دیده بود. آب دهانم رو با صدا قورت دادم. عرق سرد روی مهره های کمرم، با گرمای بدنم ضدیت داشت و باعث لرزش خفیف تنم شد. مطمئن بودم که با این فاصلهٔ نزدیک، متوجه لرزش بدنم میشه.
انگشتش با آرامش روی پیشونیم حرکت می کرد که یاد اون حرفش توی سالن افتادم.
" همینجا بهت قول میدم که یک روزی برای یک لحظه کنارم بودن له له بزنی فنچول خانم. "
یهو یک قدم عقب رفتم و گفتم:
_لطفا لباستون رو تنتون کنین.
_چشم هات رو باز کن.
_نمی کنم.
_گفتم باز کن. چند بار باید تکرار کنم؟
اول چشم راستم رو باز کردم که دیدم تی ش
۷.۲k
۲۵ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.