پارت ۴۵
پارت ۴۵
بعد رفتیم اتاق ها رو بهم نشون داد بعدشم.......یسری وسایل شخصی داد بهم........
(فلورا ویو)
حوصلم سر رفته بود........رفتم توی حیاط یه قدمی زدم......بعد از حدود ۳۰ مین رفتم بالا......داشتم به سمت اتاقم میرفتم........که صدای زنگ تلفن نظرمو جلب کرد......یکی از ندیمه ها خواست تلفن رو برداره که با دست بهش علامت دادم که لازم نیست......تلفنو برداشتم و در گوشم گرفتم......
$بله؟
€به به.......سلام.....مادام جئون.......
(نویسنده)
فلورا آهی از سر نا امیدی و عصبانیت کشید و با غر گفت
$آه......اوپا.......تو و تهیونگ میدونین بدم میاد اینجوری صدام کنین......
€همون چون میدونم بدت میاد میگم(خنده)
$آیش چینچا(حرص)
جین خنده ای از سر حرص فلورا کرد و ادامه داد
€خب مادمازل........بگو ببینم چه خبر؟......خوبی؟نامزدت خوبه؟
$یعنی رو دست تو و تهیونگ برای حرص دادن من پیدا نمیشه.....
جین دوباره خنده ای کرد بدون اینکه از کارش پشیمون باشه گفت
€خب نگفتی نامزدت خوبه؟
فلورا مردمک چشمش رو توی حدقه ی چشمش چرخوند.......هیچ وقت حریف این مرد نمیشد......
با حرص جواب داد
$بله همه خوبن.......
€خب خوبه
فلورا سعی کرد از حالت حرصی و عصبانیت دربیاد........برای همین پوفی کرد و گفت.......
$خب خودت خوبی؟اونی خوبه؟هیسو خوبه؟
€خدا رو شکر خوبن........
$خبری ازتون نیست......
€والا خیلی سرم شلوغ بود......چند تا تحویل بار و ارسال بار داشتم......
$میدونم......ولی مادربزرگ از دستتون ناراحت شد.........هم تو هم تهیونگ.....
€میدونم.......یجوری از دلش در میارم......
$تا ببینیم تو میتونی حریف مادربزرگ بشی؟......
€هیچی برای من نشد نداره.......
$تا ببینیم ........
€خب دیگه چه خبر؟
$خواهش می کنم تو دیگه این سوالو نپرس.......
€عه واسه چی؟
$الان دیگه تمام باند ها خبر دارن چی داره توی این عمارت میگذره بعد تو خبر نداره.......جناب کیم؟
جین خنده ای از سر انقدر رک بودن فلورا کرد.....
€تو که همیشه دست منو میخونی......(خنده)
$بله.......منو دست کم گرفتی؟.....
€نه مادمازل.......جرئت همچین کاری رو ندارم( لحن طنز)
فلورا از لحن جین خنده اش گرفت......اما سریع خودشو جمع و جور کرد......
بعد رفتیم اتاق ها رو بهم نشون داد بعدشم.......یسری وسایل شخصی داد بهم........
(فلورا ویو)
حوصلم سر رفته بود........رفتم توی حیاط یه قدمی زدم......بعد از حدود ۳۰ مین رفتم بالا......داشتم به سمت اتاقم میرفتم........که صدای زنگ تلفن نظرمو جلب کرد......یکی از ندیمه ها خواست تلفن رو برداره که با دست بهش علامت دادم که لازم نیست......تلفنو برداشتم و در گوشم گرفتم......
$بله؟
€به به.......سلام.....مادام جئون.......
(نویسنده)
فلورا آهی از سر نا امیدی و عصبانیت کشید و با غر گفت
$آه......اوپا.......تو و تهیونگ میدونین بدم میاد اینجوری صدام کنین......
€همون چون میدونم بدت میاد میگم(خنده)
$آیش چینچا(حرص)
جین خنده ای از سر حرص فلورا کرد و ادامه داد
€خب مادمازل........بگو ببینم چه خبر؟......خوبی؟نامزدت خوبه؟
$یعنی رو دست تو و تهیونگ برای حرص دادن من پیدا نمیشه.....
جین دوباره خنده ای کرد بدون اینکه از کارش پشیمون باشه گفت
€خب نگفتی نامزدت خوبه؟
فلورا مردمک چشمش رو توی حدقه ی چشمش چرخوند.......هیچ وقت حریف این مرد نمیشد......
با حرص جواب داد
$بله همه خوبن.......
€خب خوبه
فلورا سعی کرد از حالت حرصی و عصبانیت دربیاد........برای همین پوفی کرد و گفت.......
$خب خودت خوبی؟اونی خوبه؟هیسو خوبه؟
€خدا رو شکر خوبن........
$خبری ازتون نیست......
€والا خیلی سرم شلوغ بود......چند تا تحویل بار و ارسال بار داشتم......
$میدونم......ولی مادربزرگ از دستتون ناراحت شد.........هم تو هم تهیونگ.....
€میدونم.......یجوری از دلش در میارم......
$تا ببینیم تو میتونی حریف مادربزرگ بشی؟......
€هیچی برای من نشد نداره.......
$تا ببینیم ........
€خب دیگه چه خبر؟
$خواهش می کنم تو دیگه این سوالو نپرس.......
€عه واسه چی؟
$الان دیگه تمام باند ها خبر دارن چی داره توی این عمارت میگذره بعد تو خبر نداره.......جناب کیم؟
جین خنده ای از سر انقدر رک بودن فلورا کرد.....
€تو که همیشه دست منو میخونی......(خنده)
$بله.......منو دست کم گرفتی؟.....
€نه مادمازل.......جرئت همچین کاری رو ندارم( لحن طنز)
فلورا از لحن جین خنده اش گرفت......اما سریع خودشو جمع و جور کرد......
۴۱.۵k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.