PT 19
PT 19
ویو راوی
پسرک کنار عشقش نشست دستشو گرفت و بوسه ای روش زد و به صورتش خیره شد کوک:چقدر بزرگ شدی چقدر خانوم شدی خوشگل تر از قبل خوشگل که کمته مثل قرص ماه تو شبه ۱۴می کاش زودتر پیدات میکردم کاش نمیزاشتم بری که الان خودم باعث شم تو اینجا باشی کاش دستم میشکست اونکارو نمیکردم پسرک همه اینا رو با گریه میگفت با اشک هایی که مثل رو گونش به رقص در اومده بودن و میریختن پایین کوک:خواهش میکنم چشماتو باز کن من تازه پیدات کردم دلم برات تنگ شده برا چشات واسع طعم لبات هیچ وقت چشا معصومت از ذهنم نمیره بزار اون دوتا تیله خوشگل رو ببینم اونا دلیل زنده بودنمه ازم نگیرشون تو این موقع پسرک متوجه اشکی که گوشه چشمه دخترک بود نمیشد دخترک میشنید ولی چشماش به قدری سنگین و بسته بود که نمیتونست بازش کنه و بگه من اینجام یا حرف بزن همون موقع پرستار اومد تو پرستار:آقا وقتتون تمومه(کصکش ریدی تو حس) کوک:باشه پسرک بلند شد به دخترک نگاهی کرد و به سمتش رفت اول پیشونیشو بوسید بعد لباشو و بعد رفت بیرون ولی لبایه ا.ته با اینکه کمی سفید بود بازم طعمش عوض نشده بود دستایع ا.ت رو با تردید رها کرد و از اتاق خارج شد تا جایی که تونستم دویید و به سمت پشت بوم رفت الان وقتش بود خودشو تخلیه کنه شروع کرد و بلند داد کشید دادهایه بلند و مردونش و بعد همونجا نشست دستشو مشت کرد و داد ریز ولی مردونه ای کشید که صداش نره بعد چند دقیقه رفت پایین و رو صندلی نشست همون موقع حس کرد دستی رو شونش قرار گرفت سرشو گرفت بالا دید یونگیه دوباره سرشو پایین گرفت کوک:اگه اومدی حرف تکراری بزنی برو کنارش نشست یونگی:ا.ت راجبت گفته بود ولی هیچ وقت نگفت اسمت چیه تا به دیشب
ویو راوی
پسرک کنار عشقش نشست دستشو گرفت و بوسه ای روش زد و به صورتش خیره شد کوک:چقدر بزرگ شدی چقدر خانوم شدی خوشگل تر از قبل خوشگل که کمته مثل قرص ماه تو شبه ۱۴می کاش زودتر پیدات میکردم کاش نمیزاشتم بری که الان خودم باعث شم تو اینجا باشی کاش دستم میشکست اونکارو نمیکردم پسرک همه اینا رو با گریه میگفت با اشک هایی که مثل رو گونش به رقص در اومده بودن و میریختن پایین کوک:خواهش میکنم چشماتو باز کن من تازه پیدات کردم دلم برات تنگ شده برا چشات واسع طعم لبات هیچ وقت چشا معصومت از ذهنم نمیره بزار اون دوتا تیله خوشگل رو ببینم اونا دلیل زنده بودنمه ازم نگیرشون تو این موقع پسرک متوجه اشکی که گوشه چشمه دخترک بود نمیشد دخترک میشنید ولی چشماش به قدری سنگین و بسته بود که نمیتونست بازش کنه و بگه من اینجام یا حرف بزن همون موقع پرستار اومد تو پرستار:آقا وقتتون تمومه(کصکش ریدی تو حس) کوک:باشه پسرک بلند شد به دخترک نگاهی کرد و به سمتش رفت اول پیشونیشو بوسید بعد لباشو و بعد رفت بیرون ولی لبایه ا.ته با اینکه کمی سفید بود بازم طعمش عوض نشده بود دستایع ا.ت رو با تردید رها کرد و از اتاق خارج شد تا جایی که تونستم دویید و به سمت پشت بوم رفت الان وقتش بود خودشو تخلیه کنه شروع کرد و بلند داد کشید دادهایه بلند و مردونش و بعد همونجا نشست دستشو مشت کرد و داد ریز ولی مردونه ای کشید که صداش نره بعد چند دقیقه رفت پایین و رو صندلی نشست همون موقع حس کرد دستی رو شونش قرار گرفت سرشو گرفت بالا دید یونگیه دوباره سرشو پایین گرفت کوک:اگه اومدی حرف تکراری بزنی برو کنارش نشست یونگی:ا.ت راجبت گفته بود ولی هیچ وقت نگفت اسمت چیه تا به دیشب
۸.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.