Pt20
Pt20
کوک:اون شبه فاکیو یادم نیار یونگی:اگه میدونستم تو دشمنمی زودتر باهات همکاری میکردم تا حداقل بتونی به ا.ته برسی کوک:چرا گذاشتی بیاد تو این کار یونگی:من خبر نداشتم خود ا.ته کلی اصرار کرد حتی به مینسو اصرار کرد و اون میخواست که تو نگرانه این نباشی که کسیو ندارع مراقبش باشه ا.ته تمام اون سال خودشو با کارش سرگرم کرد ولی درونش نابود بود حتی شبی که مریض شد تو خواب اسم تو رو به زبون میاورد کوک به خودش برا بار هزارم لعنت فرستاد که حتی تو مریضی هاشم کنارش نبوده دستاشو مشت کرد و محکم به دیوار ضربه زد یونگی:چه غلطی میکنی پسر یونگی جلو کوک رو گرفت کوک:ولم کن یونگی:لجبازی نکن پسر الان وقتش نیست صدمه ببینی هنوز قلبه ا.ته تو سینش میتپه
سه روز از بیهوش بودن ا.ته گذشته بود و کوک ناامید شده بود دکتر گفت باید دستگاه رو بکشن کوک نمیزاشت کوک:نه حق ندارید بهش دست بزنید اون هنوز زندست (داد) تو همین داد و بیداد ها صدایه ضعیفی همه رو آروم کرد دوباره صداش اومد کوک:ا.ته؟ دخترک چشاش بسته بود ولی حرف میزد ا.ت:کوکی دکتر:خدایه من ضربان قلبش کاملا نرماله دخترک آروم پلکاشو باز کرد کوک به سمت دخترک رفت و دستشو گرفت کوک:ا.ته منو میبینی؟ ا.ت:خودتی؟تو اینجایی کوک:آره من اینجام ا.تم کوک ا.ت رو بغل کرد گردنشو بوسید کوک:قربونت برم ا.ت:ی یعنی من نمردم؟تو واقعی؟ کوک:نه تو زنده ای منم واقعیم ا.ته موهایه کوکیش رو نوازش کرد کوک:دلم برات تنگ شده بود ا.ت آروم گریه میکرد ا.ت:من بیشتر کوک از بغل دخترک در اومد صورتشو تو دستاش گرفت کله صورته دخترک رو بوسید ا.ت:جایی نمیری کوک:نمیرم کجا برم بدون تو آخه ت تو از من ناراحت نیستی؟ ا.ت:نه کوکیم این شروعی بود برا دیدن دوباره تو کوک:جون به لبم کردی تو نیم وجبی ا.ت:یا من فرشته مرگم نیم وجبی چیه کوک:درسته منو تا دمه مرگ بردی
الان با این حجم از لایک ازم انتظار دارید فیک بزارم؟
کوک:اون شبه فاکیو یادم نیار یونگی:اگه میدونستم تو دشمنمی زودتر باهات همکاری میکردم تا حداقل بتونی به ا.ته برسی کوک:چرا گذاشتی بیاد تو این کار یونگی:من خبر نداشتم خود ا.ته کلی اصرار کرد حتی به مینسو اصرار کرد و اون میخواست که تو نگرانه این نباشی که کسیو ندارع مراقبش باشه ا.ته تمام اون سال خودشو با کارش سرگرم کرد ولی درونش نابود بود حتی شبی که مریض شد تو خواب اسم تو رو به زبون میاورد کوک به خودش برا بار هزارم لعنت فرستاد که حتی تو مریضی هاشم کنارش نبوده دستاشو مشت کرد و محکم به دیوار ضربه زد یونگی:چه غلطی میکنی پسر یونگی جلو کوک رو گرفت کوک:ولم کن یونگی:لجبازی نکن پسر الان وقتش نیست صدمه ببینی هنوز قلبه ا.ته تو سینش میتپه
سه روز از بیهوش بودن ا.ته گذشته بود و کوک ناامید شده بود دکتر گفت باید دستگاه رو بکشن کوک نمیزاشت کوک:نه حق ندارید بهش دست بزنید اون هنوز زندست (داد) تو همین داد و بیداد ها صدایه ضعیفی همه رو آروم کرد دوباره صداش اومد کوک:ا.ته؟ دخترک چشاش بسته بود ولی حرف میزد ا.ت:کوکی دکتر:خدایه من ضربان قلبش کاملا نرماله دخترک آروم پلکاشو باز کرد کوک به سمت دخترک رفت و دستشو گرفت کوک:ا.ته منو میبینی؟ ا.ت:خودتی؟تو اینجایی کوک:آره من اینجام ا.تم کوک ا.ت رو بغل کرد گردنشو بوسید کوک:قربونت برم ا.ت:ی یعنی من نمردم؟تو واقعی؟ کوک:نه تو زنده ای منم واقعیم ا.ته موهایه کوکیش رو نوازش کرد کوک:دلم برات تنگ شده بود ا.ت آروم گریه میکرد ا.ت:من بیشتر کوک از بغل دخترک در اومد صورتشو تو دستاش گرفت کله صورته دخترک رو بوسید ا.ت:جایی نمیری کوک:نمیرم کجا برم بدون تو آخه ت تو از من ناراحت نیستی؟ ا.ت:نه کوکیم این شروعی بود برا دیدن دوباره تو کوک:جون به لبم کردی تو نیم وجبی ا.ت:یا من فرشته مرگم نیم وجبی چیه کوک:درسته منو تا دمه مرگ بردی
الان با این حجم از لایک ازم انتظار دارید فیک بزارم؟
۶.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.