🥀فصل دوم پارت 17🥀
🥀فصل دوم پارت 17🥀
صدایه انیوپ رو شنیدم و زود رفتم سالون
ات: انیوپ جیمین کجاست
انیوپ : من ازشون خبر ندارم
عصبانی شدم و با صدایه بلند گفتم ات : چی داری میگی تو دیگه چجور دستیارشی که ازش خیر نداری
انیوپ : ببخشید خانم من تویه کار خونه بودم
م/ج : دخترم چرا هنوز بیداری
ات : منتظره جیمینم
م/ج : دخترم تو بارداری نباید خسته بشی برو تویه اوتاق و استراحت کن جیمین حتما کار داره
بازم چهره ناراحتی گرفتم و رفتم تویه اوتاقم با همون لباس رفتم سمته تخت رویه تخت نشستم نمیتونستم بخوابم تا اینکه با کله فکر خوابم برد
با حالت تشنگی بیدار شدم ساعت هدوده 3 شب بود کنارم رو نگاه کردم جیمین نبود پس یعنی نیومده آخه تو کجایی جیمین از رویه تخت بلند شدم تویه پارچ آب نبود رفتم از آشپزخونه آب خوردم و راهیه اوتاق شدم چراغ ها خوشم بودن صدایه باز شدن در شد و پوشته سرمو نگاه کردم که جیمین رو دیدم با حرص رفتم سمتش روبه روش وایستادم اون که پشتش بود و کفشاشو عوض میکرد روبه من کرد
جیمین: وای خدا ترسیدم
همینجوری بهش نگاه میکردم عصبانیت گفتم
ات : کجا بودی
جیمین: کار داشتم حالا چرا عصبانی میشی
عصبانی بودم و دیگه تاقت نیاودم و با صدایه بلند داد زد
ات : احح کافیه بسه دیگه تو به فکرت نمیرسه یکی تویه خونه نگرانت میشه ها مگه من عروسکتم که هر وقت دل بخواد میایی پیشم یعنی با خودت یه زره فکر نکرد ( با بغض)
جیمین: شیرینیه من
شونه هام گرفت و میخواست منو به خودش نزدیک کنه که هولش دادم همون دقیقه مادر پدر و جیهون هانا همیه از اوتاقشونم اومدن بیرون
م/ج : چه خبر شده چرا دعوا میکنید
هر دوتاتون بهشون نگاه کردیم
پ/ج: اینجا جایه دعوا نیست برین اوتاقتون و مشکلاتتون رو هل کنید
جیمین : چشم پدر
بدون اینکه حرفی بزنه زود رفت بالا منم پشته سرش رفتم
جیمین : ات حتی جواب من هم نمیدی
همینجوری داشت با اجازه میرفت سمته اوتاق وارده اوتاق شدیم و منم درو محکم بستم عصبانی شدم و با صدایه بلند گفتم
جیمین : ات چرا داری اینجوری رفتار میکنی مگه کاره منو نمیدونی که چجوریه
ات : چرا خوبم میدونم اونو هم میدونم که برات مهم نیستم تو اصلا دوسم نداری بخاطره بچه با من ازدواج کردی (با بغض)
جیمین با عصبانیت به سمته آمد و شونه هام رو گرفت صوتشو به صورتم نزدیک کرد و با عصبانیت و صدایه بم گفت
جیمین : پارک ات دیونم نکن میفهمی وقتی میگم کار داشتم پس کار داشتم
وقتی باهم اینجوری حرف زد گریم گرفت و دستاشو هول دادم و با دستام زدم بیا سینش که باعث شد عقب بره
ات : ازم دور شو (با گریه)
اما جیمین
ادامه دارد
صدایه انیوپ رو شنیدم و زود رفتم سالون
ات: انیوپ جیمین کجاست
انیوپ : من ازشون خبر ندارم
عصبانی شدم و با صدایه بلند گفتم ات : چی داری میگی تو دیگه چجور دستیارشی که ازش خیر نداری
انیوپ : ببخشید خانم من تویه کار خونه بودم
م/ج : دخترم چرا هنوز بیداری
ات : منتظره جیمینم
م/ج : دخترم تو بارداری نباید خسته بشی برو تویه اوتاق و استراحت کن جیمین حتما کار داره
بازم چهره ناراحتی گرفتم و رفتم تویه اوتاقم با همون لباس رفتم سمته تخت رویه تخت نشستم نمیتونستم بخوابم تا اینکه با کله فکر خوابم برد
با حالت تشنگی بیدار شدم ساعت هدوده 3 شب بود کنارم رو نگاه کردم جیمین نبود پس یعنی نیومده آخه تو کجایی جیمین از رویه تخت بلند شدم تویه پارچ آب نبود رفتم از آشپزخونه آب خوردم و راهیه اوتاق شدم چراغ ها خوشم بودن صدایه باز شدن در شد و پوشته سرمو نگاه کردم که جیمین رو دیدم با حرص رفتم سمتش روبه روش وایستادم اون که پشتش بود و کفشاشو عوض میکرد روبه من کرد
جیمین: وای خدا ترسیدم
همینجوری بهش نگاه میکردم عصبانیت گفتم
ات : کجا بودی
جیمین: کار داشتم حالا چرا عصبانی میشی
عصبانی بودم و دیگه تاقت نیاودم و با صدایه بلند داد زد
ات : احح کافیه بسه دیگه تو به فکرت نمیرسه یکی تویه خونه نگرانت میشه ها مگه من عروسکتم که هر وقت دل بخواد میایی پیشم یعنی با خودت یه زره فکر نکرد ( با بغض)
جیمین: شیرینیه من
شونه هام گرفت و میخواست منو به خودش نزدیک کنه که هولش دادم همون دقیقه مادر پدر و جیهون هانا همیه از اوتاقشونم اومدن بیرون
م/ج : چه خبر شده چرا دعوا میکنید
هر دوتاتون بهشون نگاه کردیم
پ/ج: اینجا جایه دعوا نیست برین اوتاقتون و مشکلاتتون رو هل کنید
جیمین : چشم پدر
بدون اینکه حرفی بزنه زود رفت بالا منم پشته سرش رفتم
جیمین : ات حتی جواب من هم نمیدی
همینجوری داشت با اجازه میرفت سمته اوتاق وارده اوتاق شدیم و منم درو محکم بستم عصبانی شدم و با صدایه بلند گفتم
جیمین : ات چرا داری اینجوری رفتار میکنی مگه کاره منو نمیدونی که چجوریه
ات : چرا خوبم میدونم اونو هم میدونم که برات مهم نیستم تو اصلا دوسم نداری بخاطره بچه با من ازدواج کردی (با بغض)
جیمین با عصبانیت به سمته آمد و شونه هام رو گرفت صوتشو به صورتم نزدیک کرد و با عصبانیت و صدایه بم گفت
جیمین : پارک ات دیونم نکن میفهمی وقتی میگم کار داشتم پس کار داشتم
وقتی باهم اینجوری حرف زد گریم گرفت و دستاشو هول دادم و با دستام زدم بیا سینش که باعث شد عقب بره
ات : ازم دور شو (با گریه)
اما جیمین
ادامه دارد
۳.۷k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.