🥀فصل دوم پارت 19🥀
🥀فصل دوم پارت 19🥀
صبح با تویه خورشید بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 12 ظهر شده بود رویه تخت نشستم دیدم که جیمین خوابه چرا نرفته سره کار میخواستم از رویه تخت بلند شم که دستمو کشید اوفتادم بغلش از پشت سفت منو گرفته بود دستاشو دوره کمرم حلقه بود و پاهاشو گذاشته بود رویه پا هام
ات: جیمین ولم کن
جیمین : نمیکنم
ات : جیمین نمیتونم نفس بکشم
جیمین : نه میتونی دروغ نگو هر وقت منو بخشیدی ولت میکنم
ات : من از دستت ناراحت نیستم و باهات قهر نکردم
جیمین : چی راست میگی
ات : اره عشقم
جیمین : چی عشقم تو هیچ وقت بهم نمی گی عشقم پس یعنی واقعا منو بخشیدی
ات : اوهم
جیمین ولم کرد و روم خیمه زد خوشحالی رو میشد از تویه چشمایه خوشگلش دید جیمین : واقعا
اخم کردم با کلافه کی گفتم
ات : گفتم که اره برو اون ور پاهات سنگین بودن پا هام درد گرفتن
جیمین : پاهات درد گرفتن درسته اگه کاری بکنم که نتونی راه بری چی
ات : چی داری میگی من باردارم
جیمین : نگران نباش
ات : نه نمیشه برو کنار از روم بلند شو
جیمن : نوچ راستی چه لباسه قشنگی
با پوزخندی گفتم
ات : الان دیدی
جیمین دستشو برد زیپه لباسمو باز کرد
ات : جیمین نکن ولم کن دیگه ای بابا
صدایه تقه در اومد
ات : یکی الان یکی میاد از روم بلند شو دیگه
جیمین : اوف صداشون برد بالا و گفت کیه
م/ج : بیداریم پس اومدم
یهویی مادر وارد اوتاق شدم که زود جیمین رو هول دادم و رویه تخت نشستم جیمین اخم کرد و گفت
جیمین : مادر چرا بدونه اجازه وارده اوتاق میشی
م/ج : واستون متاسفم من از کجا بدونم که وقتی زنت حاملست بازم دارین اوف ببین منو مجبور به چه حرفایی کردین
جیمین : مادر دیگه همچین کاری نکن
م/ج : جیمین ات خجالت بکشین از بچتون
دیگه واقعا از خجالت داشم آب میشدم لپام قرمز شدن و سرمو پایین انداختم
جیمین : خوب هالا چیکار داشتی که مزاحم شدین
م/ج: خوب کردم که مزاحم شدم بیایین پایین نهار اما دست
جیمین با کلافه کی گفت : باشه
و مادر رفت
ادامه دارد
صبح با تویه خورشید بیدار شدم به ساعت نگاه کردم 12 ظهر شده بود رویه تخت نشستم دیدم که جیمین خوابه چرا نرفته سره کار میخواستم از رویه تخت بلند شم که دستمو کشید اوفتادم بغلش از پشت سفت منو گرفته بود دستاشو دوره کمرم حلقه بود و پاهاشو گذاشته بود رویه پا هام
ات: جیمین ولم کن
جیمین : نمیکنم
ات : جیمین نمیتونم نفس بکشم
جیمین : نه میتونی دروغ نگو هر وقت منو بخشیدی ولت میکنم
ات : من از دستت ناراحت نیستم و باهات قهر نکردم
جیمین : چی راست میگی
ات : اره عشقم
جیمین : چی عشقم تو هیچ وقت بهم نمی گی عشقم پس یعنی واقعا منو بخشیدی
ات : اوهم
جیمین ولم کرد و روم خیمه زد خوشحالی رو میشد از تویه چشمایه خوشگلش دید جیمین : واقعا
اخم کردم با کلافه کی گفتم
ات : گفتم که اره برو اون ور پاهات سنگین بودن پا هام درد گرفتن
جیمین : پاهات درد گرفتن درسته اگه کاری بکنم که نتونی راه بری چی
ات : چی داری میگی من باردارم
جیمین : نگران نباش
ات : نه نمیشه برو کنار از روم بلند شو
جیمن : نوچ راستی چه لباسه قشنگی
با پوزخندی گفتم
ات : الان دیدی
جیمین دستشو برد زیپه لباسمو باز کرد
ات : جیمین نکن ولم کن دیگه ای بابا
صدایه تقه در اومد
ات : یکی الان یکی میاد از روم بلند شو دیگه
جیمین : اوف صداشون برد بالا و گفت کیه
م/ج : بیداریم پس اومدم
یهویی مادر وارد اوتاق شدم که زود جیمین رو هول دادم و رویه تخت نشستم جیمین اخم کرد و گفت
جیمین : مادر چرا بدونه اجازه وارده اوتاق میشی
م/ج : واستون متاسفم من از کجا بدونم که وقتی زنت حاملست بازم دارین اوف ببین منو مجبور به چه حرفایی کردین
جیمین : مادر دیگه همچین کاری نکن
م/ج : جیمین ات خجالت بکشین از بچتون
دیگه واقعا از خجالت داشم آب میشدم لپام قرمز شدن و سرمو پایین انداختم
جیمین : خوب هالا چیکار داشتی که مزاحم شدین
م/ج: خوب کردم که مزاحم شدم بیایین پایین نهار اما دست
جیمین با کلافه کی گفت : باشه
و مادر رفت
ادامه دارد
۳.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.