پارت هجدهم
پارت هجدهم
رمان دیدن دوباره ی تو
آخر های مهمونی بود.....
ولی ما هنوز توی حیاط روی تاب نشسته بودیم .....
داشتم به این که الان این عسل خره داره چیکار میکنه فکر میکردم ....... که شروین گفت......
شروین _ تو هم به زور آوردن .... مهمونی..
باورم نمیشد فکر نمیکردم اون هم به زور آورده باشن....
ستاره _ آره .... مگه توهم به زور اومدی؟.....
شروین _ آره و فقط به خاطر این اومدم که روی مانی رو کم کنم......
مانی برادر مهرساست که امشب تولدشه.......
ستاره _ منم به خاطر این اومدم که روی مهرسا رو کم کنم....
توی همین حین گوشیه هردوتامون باهم زنگ خورد....
ستاره _ چیکار داری ....
عسل _ تو کدوم گوری هستی .....
ستاره _ تو حیاطم ....
عسل _ خو ...باشه .... ماهم اومدیم....
دو دقیقه بعد عسل بایه پسرس اومد پیشمون .....
وا این که همون پلیور قرمزست.............
پلیور قرمزه رو به شروین گفت ......
پلیور قرمزه _ داداش معرفی نمیکنی.....
شروین در جوابش گفت .....
شروین _ مگه خودش لاله خو از خودش بپرس.....
با این حرف شروین پلیور قرمزه رو به من کرد و گفت : خب خانم.محترم شما چه کسی هستید که دوست من سوییشرتی که حتی حاظر نیست یه دقیقه از خودش دور کنه رو بده به شما ........
یعنی دیگه شده بودم کپی گوزن از بس شاخ در آورده بودم...
یعنی این شتره حتی حاظر نبوده که این سوییشرت و دو دقیقه از خودش دور کنه...... بعد حالا دادش به من......
ستاره _ ستاره هستم .... و باید بگم من اصلا نمیدونستم دوستتون اینقدر به این سوییشرت وابستس و گرنه ازش نمیگرفتم.......
شروین پرید وسط حرفم و گفت ....
شروین _ داشتی قندیل میبستی اونوقت تو توقع داری من به سوییشرتم فکر کنم........
اصلا یه کلمه از حرف هاش هم نمیفهمیدم ....
برای همین رو به شروین گفتم .....
ستاره _ ببخشید ...ولی من اصلا یه کلمه از حرف هاتون رو نمی فهمم......
شروین خواست جواب بده که پلیور قرمزه پرید وسط حرفش و گفت .....
پلیور قرمزه _ من هم اشکان هستم خوشبختم....
ستاره _ همچنین.....
عسل هم که تا اون موقع ساکت بود ... رو به شروین کرد و گفت......
عسل _ من هم عسل هستم .... خوشبختم
شروین هم زیر لبی یه همچنین گفت .....
بالاخره پریا و سینا هم اومدن ماهم از اون دوتا خداحافظی کردیم ..... ولی من برگشتم تا سوییشرتش روبهش بدم....
سوییشرت رو در آوردم و گفتم......
ستاره _ بگیرید خیلی ممنون .....
شروین سوییشرت رو گرفت ... تاش کرد و دوباره بهم دادش و گفت .....
شروین _ فکر کن یه هدیس.....😊
بعدشم منتظر جواب من نموند و به طرف ماشینش رفت ....
نمیدونم یه پسر هفده ساله مگه اجازه داره ماشین برونه....
اونم چی زانتیا.....
سوتر ماشین شدم که عسل گفت : نگرفتش....
ستاره _ نه..... گفت فکر کن یه هدیس .....
رمان دیدن دوباره ی تو
آخر های مهمونی بود.....
ولی ما هنوز توی حیاط روی تاب نشسته بودیم .....
داشتم به این که الان این عسل خره داره چیکار میکنه فکر میکردم ....... که شروین گفت......
شروین _ تو هم به زور آوردن .... مهمونی..
باورم نمیشد فکر نمیکردم اون هم به زور آورده باشن....
ستاره _ آره .... مگه توهم به زور اومدی؟.....
شروین _ آره و فقط به خاطر این اومدم که روی مانی رو کم کنم......
مانی برادر مهرساست که امشب تولدشه.......
ستاره _ منم به خاطر این اومدم که روی مهرسا رو کم کنم....
توی همین حین گوشیه هردوتامون باهم زنگ خورد....
ستاره _ چیکار داری ....
عسل _ تو کدوم گوری هستی .....
ستاره _ تو حیاطم ....
عسل _ خو ...باشه .... ماهم اومدیم....
دو دقیقه بعد عسل بایه پسرس اومد پیشمون .....
وا این که همون پلیور قرمزست.............
پلیور قرمزه رو به شروین گفت ......
پلیور قرمزه _ داداش معرفی نمیکنی.....
شروین در جوابش گفت .....
شروین _ مگه خودش لاله خو از خودش بپرس.....
با این حرف شروین پلیور قرمزه رو به من کرد و گفت : خب خانم.محترم شما چه کسی هستید که دوست من سوییشرتی که حتی حاظر نیست یه دقیقه از خودش دور کنه رو بده به شما ........
یعنی دیگه شده بودم کپی گوزن از بس شاخ در آورده بودم...
یعنی این شتره حتی حاظر نبوده که این سوییشرت و دو دقیقه از خودش دور کنه...... بعد حالا دادش به من......
ستاره _ ستاره هستم .... و باید بگم من اصلا نمیدونستم دوستتون اینقدر به این سوییشرت وابستس و گرنه ازش نمیگرفتم.......
شروین پرید وسط حرفم و گفت ....
شروین _ داشتی قندیل میبستی اونوقت تو توقع داری من به سوییشرتم فکر کنم........
اصلا یه کلمه از حرف هاش هم نمیفهمیدم ....
برای همین رو به شروین گفتم .....
ستاره _ ببخشید ...ولی من اصلا یه کلمه از حرف هاتون رو نمی فهمم......
شروین خواست جواب بده که پلیور قرمزه پرید وسط حرفش و گفت .....
پلیور قرمزه _ من هم اشکان هستم خوشبختم....
ستاره _ همچنین.....
عسل هم که تا اون موقع ساکت بود ... رو به شروین کرد و گفت......
عسل _ من هم عسل هستم .... خوشبختم
شروین هم زیر لبی یه همچنین گفت .....
بالاخره پریا و سینا هم اومدن ماهم از اون دوتا خداحافظی کردیم ..... ولی من برگشتم تا سوییشرتش روبهش بدم....
سوییشرت رو در آوردم و گفتم......
ستاره _ بگیرید خیلی ممنون .....
شروین سوییشرت رو گرفت ... تاش کرد و دوباره بهم دادش و گفت .....
شروین _ فکر کن یه هدیس.....😊
بعدشم منتظر جواب من نموند و به طرف ماشینش رفت ....
نمیدونم یه پسر هفده ساله مگه اجازه داره ماشین برونه....
اونم چی زانتیا.....
سوتر ماشین شدم که عسل گفت : نگرفتش....
ستاره _ نه..... گفت فکر کن یه هدیس .....
۱۷.۰k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.