پارت هفدهم
پارت هفدهم
رمان دیدن دوباره ی تو
شروین که با این حرف پسره کار میزدی خونش در نمیومد با عصبانیت رو به دختره گفت : نه بهتر بزنی به چاک .....
منم یه نگاه به اخم های شروین کردم و آبق دهنم رو قورت دادم و جوری که سعی میکردم خشن باشم رو به پسره گفتم..
ستاره _ نه خیر هیچ علاقه ای ندارم با توعه کاکل به سر برقصم....... 😈
پسره مثل دختر ها ایشی گفت و رفت منم با این حرکتش زدم زیر خنده ..
شروین هم مات داشت منو نگاه میکرد و متعجب از حرکت من گفت......
شروین _ هم چته ... چیز خنده داری دیدی که اینجوری خندیدی ....
جوری که داشتم سعی میکردم نخندم گفتم.....
ستاره _ واااییی .... مرددم.... دیدی پسره چه شکلی گفت ایشش....
بعدن دوباره زدم زیر خنده .....😹
شروین هم یکم مکث کرد بعد هم نمیدونم چی شد که اونم منفجر شد از خنده.....😹 😹
بعد اینکه خندش تموم شد دوباره اخم کرد و رو به من گفت....
شروین _ پاشو بریم تو حیاط که اینجا اصلا نمیشه نفس کشید .....
حرفش رو با سر تایید کردم و بلند شدم .....
با هم رفتیم توی حیاط و نشستیم روی تاب . چون جز تاب جای دیگه ای برای نشستن نبود.....
شروین _ امتحانت رو چبکار کردی....
ستاره _ اها راستی ... من یادم رفت ازت تشکر کنم چون واقعا عجله داشتم .. در هر صورت بگم که اگه تو نبودی الان امتحانم رو گند زده بودم.....
شروین _ قابلی نداشت .... منم خودم قبلا از همین کارها می کردم....
ستاره _ پس تو هم تو کار تقلبی ....
شروین _ بودم ... الان دیگه نمیشه تقلب کرد ... چون مراقب هد زیاد شده.....
ستاره _ اها .... میشه یه سوال بپرسم..... ؟؟
شروین _ اوهوم ....بپرس ....
ستاره _ تو چرا همیشه سوییشرت سبز لجنی میپوشی؟؟؟
شروین _ راستش من عاشق این رنگه هستم بعدشم تو از کجا میدونی ؟؟؟
ستاره _ خوووب رراااستش....
نزاشت حرفم رو بزنم و خودش گفت .....
شروین _ نمیخواد به خودت فشار بیاری .... چون من خودم میدونم تو چند وقته من رو زیر نظر داشتی.....
ستاره _ هوشو برم ...
شروین _ قابلی نداره ..... میخوای بدم به شما ؟؟
ستاره _ لازم نکرده ... من خودم هوشم بهتر از توعه...
شروین دیگه حرفی نزد یه .... یک ساعتی میشد که همونجوری اونجا نشسته بودیم ....
که من دیگه بد جور داشتم .. قندیل میبستم ....
شروین _ یه دقیقه وایسا الان میام .....
شروین رفت سمت در حیاط ......
یه پنج دقیقه بعد شروین در حالی که یه سوییشرت دستش بود اومد .....
سوییشرت رو داد دستم و گفت .........
شروین _ بپوش که سرده ....
خواستم مخالفت کنم که شروین ادامه داد .....
شروین _ میپوشی یا بکنم تنت ....
چون دیدم جوش آورده سوییشرت رو گرفتم اا این که همون سوییشرت سبز لجنیس ....
ستاره _ این که همون سوییشرتیه که تو میگی دوسش دارم ..
شروین لبخندی زد و گفت ....
شروین _ فعلا تو مهم تری ..... چون داری از سرما قندیل میبندی......
لبخندی زدم .... و تشکری زیر لبی کردم.....
رمان دیدن دوباره ی تو
شروین که با این حرف پسره کار میزدی خونش در نمیومد با عصبانیت رو به دختره گفت : نه بهتر بزنی به چاک .....
منم یه نگاه به اخم های شروین کردم و آبق دهنم رو قورت دادم و جوری که سعی میکردم خشن باشم رو به پسره گفتم..
ستاره _ نه خیر هیچ علاقه ای ندارم با توعه کاکل به سر برقصم....... 😈
پسره مثل دختر ها ایشی گفت و رفت منم با این حرکتش زدم زیر خنده ..
شروین هم مات داشت منو نگاه میکرد و متعجب از حرکت من گفت......
شروین _ هم چته ... چیز خنده داری دیدی که اینجوری خندیدی ....
جوری که داشتم سعی میکردم نخندم گفتم.....
ستاره _ واااییی .... مرددم.... دیدی پسره چه شکلی گفت ایشش....
بعدن دوباره زدم زیر خنده .....😹
شروین هم یکم مکث کرد بعد هم نمیدونم چی شد که اونم منفجر شد از خنده.....😹 😹
بعد اینکه خندش تموم شد دوباره اخم کرد و رو به من گفت....
شروین _ پاشو بریم تو حیاط که اینجا اصلا نمیشه نفس کشید .....
حرفش رو با سر تایید کردم و بلند شدم .....
با هم رفتیم توی حیاط و نشستیم روی تاب . چون جز تاب جای دیگه ای برای نشستن نبود.....
شروین _ امتحانت رو چبکار کردی....
ستاره _ اها راستی ... من یادم رفت ازت تشکر کنم چون واقعا عجله داشتم .. در هر صورت بگم که اگه تو نبودی الان امتحانم رو گند زده بودم.....
شروین _ قابلی نداشت .... منم خودم قبلا از همین کارها می کردم....
ستاره _ پس تو هم تو کار تقلبی ....
شروین _ بودم ... الان دیگه نمیشه تقلب کرد ... چون مراقب هد زیاد شده.....
ستاره _ اها .... میشه یه سوال بپرسم..... ؟؟
شروین _ اوهوم ....بپرس ....
ستاره _ تو چرا همیشه سوییشرت سبز لجنی میپوشی؟؟؟
شروین _ راستش من عاشق این رنگه هستم بعدشم تو از کجا میدونی ؟؟؟
ستاره _ خوووب رراااستش....
نزاشت حرفم رو بزنم و خودش گفت .....
شروین _ نمیخواد به خودت فشار بیاری .... چون من خودم میدونم تو چند وقته من رو زیر نظر داشتی.....
ستاره _ هوشو برم ...
شروین _ قابلی نداره ..... میخوای بدم به شما ؟؟
ستاره _ لازم نکرده ... من خودم هوشم بهتر از توعه...
شروین دیگه حرفی نزد یه .... یک ساعتی میشد که همونجوری اونجا نشسته بودیم ....
که من دیگه بد جور داشتم .. قندیل میبستم ....
شروین _ یه دقیقه وایسا الان میام .....
شروین رفت سمت در حیاط ......
یه پنج دقیقه بعد شروین در حالی که یه سوییشرت دستش بود اومد .....
سوییشرت رو داد دستم و گفت .........
شروین _ بپوش که سرده ....
خواستم مخالفت کنم که شروین ادامه داد .....
شروین _ میپوشی یا بکنم تنت ....
چون دیدم جوش آورده سوییشرت رو گرفتم اا این که همون سوییشرت سبز لجنیس ....
ستاره _ این که همون سوییشرتیه که تو میگی دوسش دارم ..
شروین لبخندی زد و گفت ....
شروین _ فعلا تو مهم تری ..... چون داری از سرما قندیل میبندی......
لبخندی زدم .... و تشکری زیر لبی کردم.....
۱۳.۱k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.