دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
دیدهام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایهای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نمنم بوسه باران بهاران
جادهای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربه پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی، مگر آن دم
که ز خود رفته، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقه باز و بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آنکس که ترا برق نگاهش
میکشد سوخته لب در خم راهی؟
یا در آن خلوت جادویی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
#فروغ_فرخزاد
از راهی دور | از دفتر عصیان
دیدهام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایهای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نمنم بوسه باران بهاران
جادهای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربه پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی، مگر آن دم
که ز خود رفته، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقه باز و بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آنکس که ترا برق نگاهش
میکشد سوخته لب در خم راهی؟
یا در آن خلوت جادویی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
#فروغ_فرخزاد
از راهی دور | از دفتر عصیان
۸۱۴
۱۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.