۶
#۶
#رئیس_جمهور_فیک
آخرشب بود و تهیونگ تازه به خیابونی که خونه ش توش قرار داشت رسیده بود کمی جلوتر که رفت چشمش به مردی افتاد که جلوی خونش منتظر بود با کلافگی گفت
_جونگکوک! فکر کردم قبول کردی که نمیخوام ببینمت
جونگکوک دستاشو از جیبش خارج کرد و یه قدم به تهیونگ نزدیک شد
_هوا خیلی سرده و هنوز انقدر رفیق هستیم که دعوتم کنی داخل نه؟
_چرا فقط راهت رو نمیکشی و بری؟ حوصله ترفندای تکراریت برای اینکه منو مجبور به فراموشی گذشته کنی رو ندارم
_تهیونگا گوش کن
تهیونگ تن صداش رو بالا برد
_نه تو گوش کن! من و تو باهم وارد یه ماجرا شدیم و اون ماجرا زخمی به تن من گذاشت که هرگز نمیتونم فراموش کنم! اگه واقعا رفیقی، به جای اصرار به فراموش کردنش، تو ادامه راهم باهام باش بیا کاری که شروع کرده بودیم رو تموم کنیم
_اون ماجرا وقتی تموم شد که به تو زخم زد! همون موقع باید میفهمیدی ما حریفشون نمیشیم..رها کن تهیونگ..اون ماجرای شوم رو رها کن تا بیشتر زخم نخوردی
تهیونگ جونگکوک رو کنار زد در خونه ش رو باز کرد و با اخم گفت
_بیا تو
جونگکوک بدون حرفی وارد خونه شد و با اولین چیزی که رو به رو شد تخته بزرگی بود که کلی عکس و اطلاعات روش چسبونده شده بود درحالیکه شوکه شده بود جلو رفت و به عکس ها خیره شد که تهیونگ گفت
_حتما اینا رو به یاد میاری..یا از ترفندای فراموشیت استفاده کردی؟
_تو..تو اینا رو نگه داشتی؟
_آره جونگکوک شی فکر کردی این پنج سال فقط نشستم و سیگار کشیدم و خودخوری کردم؟ اینا رو نگه داشتم، کلی اطلاعات دیگه ام اضافه کردم..نه تنها اون ماجرا رو رها نکردم بلکه بیشتر توش فرو رفتم تا به جایی برسم که بتونم کار نیمه تموممون رو تموم کنم و انتقام دخترم رو بگیرم
جونگکوک پوزخندی زد
_تو بیشتر شبیه یه کارآگاهی تا یه خبرنگار
_یه روزی تو ام مثل من دنبال کارآگاهی بودی ولی..رفیق نیمه راه شدی
جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و به چشماش خیره شد
_این بار ممکنه کاملا نابودت کنن تهیونگ..پا رو دمشون بذاری ساده ازت نمیگذرن اینو باید فهمیده باشی
_من چیزی برای از دست دادن ندارم..ولی اونا خیلی چیزا دارن که میتونم نابود کنم..باید همه چیشون رو از دست بدن
جونگکوک دستی تو موهاش کشید و روی کاناپه نشست
_بهم بگو میخوای دقیقا چیکار کنی؟
_عجیبه! این بار میخوای به برنامه های شومم گوش بدی..همیشه میگفتی هرچی تو سرمه رو بریزم دور
_بگو تهیونگ..میخوام بشنوم چی تو سرته
تهیونگ به سمت تخته رفت و دستش رو روی عکس مرد میانسالی گذاشت
_جانگ ایل سو.....
بلخرههه پارت جدید گزاشتم
بچه ها واقعا متاسفم انقد دیر پارت گزاشتم من یکی از دوستای صمیمیم فوت شده
و خب فعلا همینو داشته باشین تا پارت بعد
بوس بهتون بایی
#رئیس_جمهور_فیک
آخرشب بود و تهیونگ تازه به خیابونی که خونه ش توش قرار داشت رسیده بود کمی جلوتر که رفت چشمش به مردی افتاد که جلوی خونش منتظر بود با کلافگی گفت
_جونگکوک! فکر کردم قبول کردی که نمیخوام ببینمت
جونگکوک دستاشو از جیبش خارج کرد و یه قدم به تهیونگ نزدیک شد
_هوا خیلی سرده و هنوز انقدر رفیق هستیم که دعوتم کنی داخل نه؟
_چرا فقط راهت رو نمیکشی و بری؟ حوصله ترفندای تکراریت برای اینکه منو مجبور به فراموشی گذشته کنی رو ندارم
_تهیونگا گوش کن
تهیونگ تن صداش رو بالا برد
_نه تو گوش کن! من و تو باهم وارد یه ماجرا شدیم و اون ماجرا زخمی به تن من گذاشت که هرگز نمیتونم فراموش کنم! اگه واقعا رفیقی، به جای اصرار به فراموش کردنش، تو ادامه راهم باهام باش بیا کاری که شروع کرده بودیم رو تموم کنیم
_اون ماجرا وقتی تموم شد که به تو زخم زد! همون موقع باید میفهمیدی ما حریفشون نمیشیم..رها کن تهیونگ..اون ماجرای شوم رو رها کن تا بیشتر زخم نخوردی
تهیونگ جونگکوک رو کنار زد در خونه ش رو باز کرد و با اخم گفت
_بیا تو
جونگکوک بدون حرفی وارد خونه شد و با اولین چیزی که رو به رو شد تخته بزرگی بود که کلی عکس و اطلاعات روش چسبونده شده بود درحالیکه شوکه شده بود جلو رفت و به عکس ها خیره شد که تهیونگ گفت
_حتما اینا رو به یاد میاری..یا از ترفندای فراموشیت استفاده کردی؟
_تو..تو اینا رو نگه داشتی؟
_آره جونگکوک شی فکر کردی این پنج سال فقط نشستم و سیگار کشیدم و خودخوری کردم؟ اینا رو نگه داشتم، کلی اطلاعات دیگه ام اضافه کردم..نه تنها اون ماجرا رو رها نکردم بلکه بیشتر توش فرو رفتم تا به جایی برسم که بتونم کار نیمه تموممون رو تموم کنم و انتقام دخترم رو بگیرم
جونگکوک پوزخندی زد
_تو بیشتر شبیه یه کارآگاهی تا یه خبرنگار
_یه روزی تو ام مثل من دنبال کارآگاهی بودی ولی..رفیق نیمه راه شدی
جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و به چشماش خیره شد
_این بار ممکنه کاملا نابودت کنن تهیونگ..پا رو دمشون بذاری ساده ازت نمیگذرن اینو باید فهمیده باشی
_من چیزی برای از دست دادن ندارم..ولی اونا خیلی چیزا دارن که میتونم نابود کنم..باید همه چیشون رو از دست بدن
جونگکوک دستی تو موهاش کشید و روی کاناپه نشست
_بهم بگو میخوای دقیقا چیکار کنی؟
_عجیبه! این بار میخوای به برنامه های شومم گوش بدی..همیشه میگفتی هرچی تو سرمه رو بریزم دور
_بگو تهیونگ..میخوام بشنوم چی تو سرته
تهیونگ به سمت تخته رفت و دستش رو روی عکس مرد میانسالی گذاشت
_جانگ ایل سو.....
بلخرههه پارت جدید گزاشتم
بچه ها واقعا متاسفم انقد دیر پارت گزاشتم من یکی از دوستای صمیمیم فوت شده
و خب فعلا همینو داشته باشین تا پارت بعد
بوس بهتون بایی
۵.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.