۵
#۵
#رئیس_جمهور_فیک
بغض گلوش رو گرفته بود که مینگیو به سمتش دوید و گفت
_بابایی من دستم به آبنبات های روی میز نمیرسه..میشه بیای یکی بهم بدی؟
بغضش رو قورت داد لبخندی زد و پسرش رو بغل کرد
_بیا بریم برداریم عشق بابایی...
تهیونگ دوربینش رو تنظیم کرد و با لبخند تلخی گفت
_اون دختربچه ای که روی نیمکت نشسته مورد قشنگی برای عکاسیه
سوکجین نگاهی بهش انداخت
_عکاسی..تنها چیزیه که برات مونده و هنوزم انجامش میدی!
_آره..از خبرنگار پنج سال پیش فقط دوربین توی دستش باقی مونده
_تو و جونگکوک عاشق خبرنگاری بودین
_تا وقتی که سر به هوایی هامون ما رو وارد یه تونل تاریک کرد..فکرشم نمیکردیم انقدر تاریکی و زشتی ببینیم! همه چی عادی و خوب بود تا وقتی که با تاریکی و زشتی و ظلم رو به رو شدیم فکر کردیم میتونیم یه کاری کنیم ولی زورمون نرسید..تاریکی منو بلعید سوکجینا به خاطر آرزوها و هدف هام تاوان سنگینی پس دادم
سوکجین دستش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت و کمی فشارش داد که تهیونگ ادامه داد
_ولی جونگکوک ساده ازش گذشت انگار که هیچوقت تو اون ماجرا نبود..من راضی به آسیب دیدنش نبودم ولی حق منم اون آسیب نبود! کاش حداقل میفهمید چه عذابی کشیدم و انقدر اصرار به فراموشی و بخشش نمیکرد
سوکجین ضربه ای رو شونه ش زد
_فکر کنم میخواستی از اون دختربچه عکس بگیری
تهیونگ دوربینش رو خاموش کرد و گفت
_یه روز عکسای همین دوربین باعث شد دخترم رو از دست بدم خیلی احمقم که هنوز به این عکاسی ادامه میدم
دوربینش رو توی کیفش گذاشت و شروع به قدم زدن توی برف کرد سرمای زمستون با سرمای قلبش یکی شده بود و سنگ فرش های خیابون و قلب تهیونگ هردو منجمد شده ...
#رئیس_جمهور_فیک
بغض گلوش رو گرفته بود که مینگیو به سمتش دوید و گفت
_بابایی من دستم به آبنبات های روی میز نمیرسه..میشه بیای یکی بهم بدی؟
بغضش رو قورت داد لبخندی زد و پسرش رو بغل کرد
_بیا بریم برداریم عشق بابایی...
تهیونگ دوربینش رو تنظیم کرد و با لبخند تلخی گفت
_اون دختربچه ای که روی نیمکت نشسته مورد قشنگی برای عکاسیه
سوکجین نگاهی بهش انداخت
_عکاسی..تنها چیزیه که برات مونده و هنوزم انجامش میدی!
_آره..از خبرنگار پنج سال پیش فقط دوربین توی دستش باقی مونده
_تو و جونگکوک عاشق خبرنگاری بودین
_تا وقتی که سر به هوایی هامون ما رو وارد یه تونل تاریک کرد..فکرشم نمیکردیم انقدر تاریکی و زشتی ببینیم! همه چی عادی و خوب بود تا وقتی که با تاریکی و زشتی و ظلم رو به رو شدیم فکر کردیم میتونیم یه کاری کنیم ولی زورمون نرسید..تاریکی منو بلعید سوکجینا به خاطر آرزوها و هدف هام تاوان سنگینی پس دادم
سوکجین دستش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت و کمی فشارش داد که تهیونگ ادامه داد
_ولی جونگکوک ساده ازش گذشت انگار که هیچوقت تو اون ماجرا نبود..من راضی به آسیب دیدنش نبودم ولی حق منم اون آسیب نبود! کاش حداقل میفهمید چه عذابی کشیدم و انقدر اصرار به فراموشی و بخشش نمیکرد
سوکجین ضربه ای رو شونه ش زد
_فکر کنم میخواستی از اون دختربچه عکس بگیری
تهیونگ دوربینش رو خاموش کرد و گفت
_یه روز عکسای همین دوربین باعث شد دخترم رو از دست بدم خیلی احمقم که هنوز به این عکاسی ادامه میدم
دوربینش رو توی کیفش گذاشت و شروع به قدم زدن توی برف کرد سرمای زمستون با سرمای قلبش یکی شده بود و سنگ فرش های خیابون و قلب تهیونگ هردو منجمد شده ...
۵.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.