اونجو ))
اونجو ))
ساعت سه نصف شب بود که تلفنم زنگ خورد… خابالو جواب دادم
-بله..
-چییییییییی??
سریع دخترا رو بیدار کردم و خودمونو به بیمارستان رسوندیم… اه ا/ت… اه ا/ت… تا خودتو نکشی ولکن نیستییییی..
رز : دکترررر کجاستتتت?
پرستار : اروم باشین تصادف کرده و الان تو اتاق عمله
اس ار : اخهههه چراااا ا/تههه????
میرا مثل ابر بهار گریه میکرد و رز روی صندلی سعی میکرد خودشو کنترول کنه
پنج ساعت تمام پشت در بودیمو خبری نبود
کتی : یکم زیادی طول نکشید??
~خدایا لطفااا خودت ا/ت رو نجات بده
-کوک داره زنگ میزنه
میرا : جوابشو ندهه
-نه اگه من جلوی اونو نمیگرفتم شاید ا/ت الان اینجا نمیبود
کوشی رو جواب دادم ..صدام داغون بود از بس گریه کرده بودم
×ا/ت… خوبه مگه نه…. حالش خوبه یا نه??? (داد زد )
-اروم… اروم باش… اومدیم بیمارستان… تصادف… کرده
×… .کدومممممم بیمارستان?? (بغض از صداش مشخص بود )
-برات لوکیشن میفرستم
بعد از دقایقی کوک و بقیه پسرا رسیدن و همزمان دکتر اومد بیرون و فوری به طرفش رفتیم
دکتر : خون ریزی داخلی کرده میخوام اینجا نگهش دارم ولی از اونجایی که میدونم چقدر کله شقه و قبول نمیکنه مرخصش میکنم اما ممکنه اون اوایل خون بالا بیاره و حتی تب کنه… تا علائم رو دیدید باید بیاریدش اینجاااا
باشه ای گفتیم
جین: کوکی اروم باش
×تقصیر من عوضیههه.. اگه اونجا با اون دختره…
-(عصبانی شدم ) نخیرررر فکر کردی این بار اولشه که میااااد بیمارستان…
میرا : اونجو تمومش کن
ته ته : نه حرف بزن ..
×اونجو منظورت چیههه?
-خواهر من داشت جون میداد… .تو اونموقع کجاااا بودی(داد زدم که پرستار گفت برید بیرون )
دستمو کشید و بطرف حیاط رفتیم
جیمین : اونجو حرف بزن
#loveme°•
ساعت سه نصف شب بود که تلفنم زنگ خورد… خابالو جواب دادم
-بله..
-چییییییییی??
سریع دخترا رو بیدار کردم و خودمونو به بیمارستان رسوندیم… اه ا/ت… اه ا/ت… تا خودتو نکشی ولکن نیستییییی..
رز : دکترررر کجاستتتت?
پرستار : اروم باشین تصادف کرده و الان تو اتاق عمله
اس ار : اخهههه چراااا ا/تههه????
میرا مثل ابر بهار گریه میکرد و رز روی صندلی سعی میکرد خودشو کنترول کنه
پنج ساعت تمام پشت در بودیمو خبری نبود
کتی : یکم زیادی طول نکشید??
~خدایا لطفااا خودت ا/ت رو نجات بده
-کوک داره زنگ میزنه
میرا : جوابشو ندهه
-نه اگه من جلوی اونو نمیگرفتم شاید ا/ت الان اینجا نمیبود
کوشی رو جواب دادم ..صدام داغون بود از بس گریه کرده بودم
×ا/ت… خوبه مگه نه…. حالش خوبه یا نه??? (داد زد )
-اروم… اروم باش… اومدیم بیمارستان… تصادف… کرده
×… .کدومممممم بیمارستان?? (بغض از صداش مشخص بود )
-برات لوکیشن میفرستم
بعد از دقایقی کوک و بقیه پسرا رسیدن و همزمان دکتر اومد بیرون و فوری به طرفش رفتیم
دکتر : خون ریزی داخلی کرده میخوام اینجا نگهش دارم ولی از اونجایی که میدونم چقدر کله شقه و قبول نمیکنه مرخصش میکنم اما ممکنه اون اوایل خون بالا بیاره و حتی تب کنه… تا علائم رو دیدید باید بیاریدش اینجاااا
باشه ای گفتیم
جین: کوکی اروم باش
×تقصیر من عوضیههه.. اگه اونجا با اون دختره…
-(عصبانی شدم ) نخیرررر فکر کردی این بار اولشه که میااااد بیمارستان…
میرا : اونجو تمومش کن
ته ته : نه حرف بزن ..
×اونجو منظورت چیههه?
-خواهر من داشت جون میداد… .تو اونموقع کجاااا بودی(داد زدم که پرستار گفت برید بیرون )
دستمو کشید و بطرف حیاط رفتیم
جیمین : اونجو حرف بزن
#loveme°•
۱۰.۲k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.