❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part21
هیونجین مثل برق گرفته ها داد زد: چی؟؟
کوک دستش رو انداخت دور کمر سیترا: بیبی چطور این احمق دست راست تو شده؟
سیترا دست کوک رو پس زد: من بیبی تو نیستم!
هیونجین که خون جلوی چشماشو گرفته بود به سمت کوک حمله کرد اما به موقع جلوشو گرفتم.
هیونجین: ولم کن والری، ولم کن تا حالیش کنم دست درازی به الفاجم چه عواقبی داره.
سیترا با اخم غرید: کسی جرعت نداره به من دست درازی کنه، من خودم خاستم دیشب باهاش باشم و دلیلی نمیبینم بخام روابطم رو برای کسی توضیح بدم مخصوصا تو.
هیونجین نفس داغش رو داد بیرون: اوکی روابطت به من مربوط نیست اما چرا اون؟! محض رضای فاک چرا اون؟
کوک به سمتش خیز برداشت و گردنش رو محکم تو مشتش فشرد: پس کی؟ هاننن؟ کی اندازه من دیونه و عاشق سیتراست؟ کی اندازه من دوسش داره؟
دست کوک رو کشیدم: ولش کن عوضی، داری خفش میکنی.
سیترا دست کوک رو کنار کشید و هیونجین که صورتش قرمز، شده بود با تقلا نفس نفس زد: حرومـ... حرومزاده...
سیترا نفس عمیقی کشید: بهتره بری جئون.
کوک: اما...
سیترا پوزخند زد: اما چی؟ فکر کردی چون دیشب بهت روی خوش نشون دادم عاشقتم؟ یا بخشیدمت؟ هه... از این خبرا نیست، دیشب فقط یه خوشگذرونی ساده بود.
با چشم بسته هم میتونستم دروغ بودن حرفای سیترا رو از چشماش بخونم.
سیترا زنی نبود که برای خوش گذرونی با مردی بخابه.
معلوم بود میخاد ذهنش رو مرتب کنه تا بتونه درست تصمیم بگیره.
اون قلبش رو برای کوک باز کرده بود، فقط به کمی زمان نیاز داشت.
اما
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part21
هیونجین مثل برق گرفته ها داد زد: چی؟؟
کوک دستش رو انداخت دور کمر سیترا: بیبی چطور این احمق دست راست تو شده؟
سیترا دست کوک رو پس زد: من بیبی تو نیستم!
هیونجین که خون جلوی چشماشو گرفته بود به سمت کوک حمله کرد اما به موقع جلوشو گرفتم.
هیونجین: ولم کن والری، ولم کن تا حالیش کنم دست درازی به الفاجم چه عواقبی داره.
سیترا با اخم غرید: کسی جرعت نداره به من دست درازی کنه، من خودم خاستم دیشب باهاش باشم و دلیلی نمیبینم بخام روابطم رو برای کسی توضیح بدم مخصوصا تو.
هیونجین نفس داغش رو داد بیرون: اوکی روابطت به من مربوط نیست اما چرا اون؟! محض رضای فاک چرا اون؟
کوک به سمتش خیز برداشت و گردنش رو محکم تو مشتش فشرد: پس کی؟ هاننن؟ کی اندازه من دیونه و عاشق سیتراست؟ کی اندازه من دوسش داره؟
دست کوک رو کشیدم: ولش کن عوضی، داری خفش میکنی.
سیترا دست کوک رو کنار کشید و هیونجین که صورتش قرمز، شده بود با تقلا نفس نفس زد: حرومـ... حرومزاده...
سیترا نفس عمیقی کشید: بهتره بری جئون.
کوک: اما...
سیترا پوزخند زد: اما چی؟ فکر کردی چون دیشب بهت روی خوش نشون دادم عاشقتم؟ یا بخشیدمت؟ هه... از این خبرا نیست، دیشب فقط یه خوشگذرونی ساده بود.
با چشم بسته هم میتونستم دروغ بودن حرفای سیترا رو از چشماش بخونم.
سیترا زنی نبود که برای خوش گذرونی با مردی بخابه.
معلوم بود میخاد ذهنش رو مرتب کنه تا بتونه درست تصمیم بگیره.
اون قلبش رو برای کوک باز کرده بود، فقط به کمی زمان نیاز داشت.
اما
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.