❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
یونگی، ایو و جونگ نبود.
این باعث شد لبخند بزنم اما لبخندم با دیدن کوک با بالاتنه برهنه تو اشپزخونه پرید!
اون فاکر چه بدن فاکی داشت!
کوک بی اعتنا بهم، بطری شیر رو برداشت و خواست از پله ها بالا بره که هیونجین سد راهش شد: هی کجا؟
کوک: بکش کنار بچه.
هیونجین اخم غلیظی کرد: اینجا خونمه عوضی، بهتره جواب سوالمو بدی.
صورت کوک چین خورد و خواست چیزی بگه که صدای سیترا نزاشت: اول صبحی حوصله بحث کردن ندارم، بهتره از هم فاصله بگیرین.
با دیدن بدن سیترا، حتی نیک که بی تفاوت رو کاناپه نشسته بود هم چشماش گرد شد!
یه تاب سرمه ای تنش بود که به راحتی کبودی ها و خونمردگی های روی گردن و سینه هاشو نشون میداد! اینطور که معلوم بود جئون فاکینگ جونگکوک سیترا رو با طعمه اش اشتباه گرفته بود!
هرچند... از مردی که 7سال از عشقش دور بوده کمتر انتظار نمیرفت اونم مردی با خصوصیات جئون!
ـــ وات د فاک، اینا چه کوفتیه؟
هیونجین مثل کسایی که نمیخان اون چیزی که میبینن رو باور کنن پرسید!
کوک پوزخندی زد: داشتم شیر رو برای بیبیم میبردم، بدنش ضعیف شده!
لبم رو گزیدم تا نخندم!
هیونجین با چشمایی سرخ شده رو به سیترا پرسید: اینجا چه خبره؟ این حرومی چی میگه؟
سیترا انگار که اتفاق خاصی نیفتاده جواب داد: دیشب باهم بودیم!
.... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
این باعث شد لبخند بزنم اما لبخندم با دیدن کوک با بالاتنه برهنه تو اشپزخونه پرید!
اون فاکر چه بدن فاکی داشت!
کوک بی اعتنا بهم، بطری شیر رو برداشت و خواست از پله ها بالا بره که هیونجین سد راهش شد: هی کجا؟
کوک: بکش کنار بچه.
هیونجین اخم غلیظی کرد: اینجا خونمه عوضی، بهتره جواب سوالمو بدی.
صورت کوک چین خورد و خواست چیزی بگه که صدای سیترا نزاشت: اول صبحی حوصله بحث کردن ندارم، بهتره از هم فاصله بگیرین.
با دیدن بدن سیترا، حتی نیک که بی تفاوت رو کاناپه نشسته بود هم چشماش گرد شد!
یه تاب سرمه ای تنش بود که به راحتی کبودی ها و خونمردگی های روی گردن و سینه هاشو نشون میداد! اینطور که معلوم بود جئون فاکینگ جونگکوک سیترا رو با طعمه اش اشتباه گرفته بود!
هرچند... از مردی که 7سال از عشقش دور بوده کمتر انتظار نمیرفت اونم مردی با خصوصیات جئون!
ـــ وات د فاک، اینا چه کوفتیه؟
هیونجین مثل کسایی که نمیخان اون چیزی که میبینن رو باور کنن پرسید!
کوک پوزخندی زد: داشتم شیر رو برای بیبیم میبردم، بدنش ضعیف شده!
لبم رو گزیدم تا نخندم!
هیونجین با چشمایی سرخ شده رو به سیترا پرسید: اینجا چه خبره؟ این حرومی چی میگه؟
سیترا انگار که اتفاق خاصی نیفتاده جواب داد: دیشب باهم بودیم!
.... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.