DARKLIKEBLACK

#DARK_LIKE_BLACK
part 21
مارنی :
- وای خسته شدم چرا نمیرسیم ؟
- شاید داریم راه رو اشتباه میریم!
- من نمیدونم من فقط میدونم خسته شدم...
- انقدر غر نزنننن
چرا من جلوی جیمین اینجوری رفتار میکردم چرااااا ؟؟؟؟
- مارنی بالاخره رسیدیم...
با صداش به خودم امدم و پمپ بنزین رو ، روبه‌رومون دیدم.
- زود باش برو بنزین بگیررر.
- باشه دختره ی دیوونه...
اون به من گفت دیوونه... وای اخلاق رکیتا به من سرایت کردهههه.
رکیتا :
+ صدای چی بود ؟؟؟
+ آدم فضایی..
+ گفتم چقدر شبیه صدای توعه.
+ مثلا خیلی بامزه ای..
+ معلومه که هستم.
+ از خود راضی پر رو.
براش زبون در آوردم به سمت مخالف اون چرخیدم.
+ بی ادب..
اصلا محلش ندادم و درخت ها رو نگاه کردم..
« پنج دقیقه بعد »
+ اون چیه بین درختا ؟؟
+ روح...
+ مسخره
+ کاملا معلومه ترسیدی.
+ صد بار بهت گفتم من از هیچی نمیترسم ؟؟
با لحنی مسخره گفت :
+ جدی میگی ؟
+ آره چون من خیلی شجاعم.
+ آخ نکشیمون دختر پسر شجاع...
+ خفه شو بی شخصیت.
مارنی :
- اونا رکیتا و تهیونگن ؟؟
- آره دوباره دعواشون شده ، دختره ی احمق.
- تو با کی بودییییی ؟؟
- با رکیتا!
- تو غلط کردی به رکیتا گفتی احمق.
جیمین :
رکیتا و تهیونگ با هم دعوا میکردن منو مارنی با هم ، همینطور که داشتیم دعوا میکردیم از بین درختا صدای چند تا سگ رو شنیدیم که به نظر می امد هار شدن.
- همه سوار ماشین بشین.
+ من همینجا میمونم میخوام به تهیونگ احمق نشون بدم از هیچی نمیترسم.
- میگم سوار شو اصا از این به بعد بهت میگیم دختر پسر شجاع.
+ چرا شما انقدر بیشعورینننن.
مارنی :
صدای سگ ها داشت نزدیک تر میشد اما رکیتا لج کرده بود و سوار نمیشد. رفتم دستش رو گرفتم و به زور سوار ماشینش کردم
- سفت بشینید!!!
حالا سگ ها درست پشت سرمون بودن.
رکیتا :
میخواستم به تهیونگ نشون بدم که من ترسو نیستم برای همین خواستم در ماشین رو باز کنم و بپرم بیرون ولی تهیونگ دستم رو کشید و باعث شد بیفتم روش.
افتادم روی تهیونگ و کمرم خورد به کنار صندلی ، اعصبانی شدم و تو همون حالتی که افتاده بودم روش کلی کتکش زدم بدبخت اون نمیتونست تکون بخوره چه برسه به اینکه تلافی کنه.
جیمین :
مارنی فقط گاز میداد تا اون سگا برگردن ولی انگار ول کن نبودن همین طور که حواسم به جلو بود دیدم صدایی از رکیتا و تهیونگ نمیاد برگشتم عقب ماشین رو نگاه کردم که دیدم رکیتا افتاده روی تهیونگ اول فکر کردم دارن کارای 🔞 میکنن ولی بیشتر که دقت کردم فهمیدم رکیتا دارم تهیونگ رو میزنه.
- مارنی نگه دار دوست وحشیت تهیونگ رو کشت.
- به خودشون مربوطه.
یه اخم به مارنی کردم و گفتم :
- از روش بلند شو کشتیش.
- هی مارنی چرا جواب نمیده.
- من باید از کجا بدونم.
یکم رکیتا رو تکون دادم و دیدم تهیونگ خوابه و رکیتا هم توی همون حالت خوابش برده.
دیدگاه ها (۴۲)

#DARK_LIKE_BLACKpart 22 « فردا » سانهی : ÷ رکیتا ، رکیتا بی...

چقد کیوت شده اینجا😻 😻 😻

مگه آدم مرض داره همچین چیزی گوش کنه😹 😹 😹

#DARK_LIKE_BLACKpart 20به زور منو سوار ماشین کردن منو تهیونگ...

پارت 2. خیانت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط