تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است

‍ ‍ تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است

به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری
که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است

چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است

گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی
حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است

قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟
دیدگاه ها (۲۶)

روی این دفتر نم خورده کاهی بنویسدرد دل یا که گله ،هر چه که خ...

کاسه ی ترسم از افکار جهنم پر شده است...ذهنم از شب قصه ی عیسی...

زندگی را …گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنییا توانستی زمین ...

--- ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺳﻜﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ؟ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط