زندگی را

زندگی را …
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی
یا توانستی زمین تشنه ای را سرخوش از باران کنی
گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی
گر توانستی به خوان رنگی ات یک رهگذر مهمان کنی
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی
گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی
میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنت را
بر سر هر کوی و هر برزن ،زنی...
دیدگاه ها (۱۲)

‍ ‍ تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته استنزن آتش به درختی که...

روی این دفتر نم خورده کاهی بنویسدرد دل یا که گله ،هر چه که خ...

--- ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺳﻜﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ؟ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ...

دلی دریاتر از دریا،میان ساحل افتاده چرا تقدیرعاشقها،به دست ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط