[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۶
لینو : دختره نیست
م/ل: چی یعنی چی که نیست نومم برده
لینو عصبی داد زد و گفت
لینو : تو این عمارت چند نفره زندگی میکنن پس چجوری فرار کرده
لینو عصبی سمت نگهبان ها رفت
لینو : کله این منطقه رو بگردین تا ده دقیقه دیگی اگه اون دختر و پسرم رو نیاوردین ..
یکی از نگهبان گفت
... نه قربان هر جوری که شده خانم رو میاریم
نگهبان ها زود راه اوفتادن
لینو عصبی تو حیاط جلو استخر قدم برمیداشت نی هو دختر عمو لینو به سمت اش اومد
نی هو : لینو این نامه تو اوتاق مادر ات بود
لینو : بده ببینم
نامه رو ازش گرفت و شروع به خوند اش کرد با چشم هاش تک به تک نوشته ها رو آنالیز میکرد
" آقای لینو ازتون میخواهم از دخترم مواظبت کنید میدونم که شما از دخترم خوشتون میاد و لینو هم میدونم ازشون محافظت میکنید خواهرم حالش خوب نبود پس رفتم روستامون ات رو هیچ وقت ترک نکن"
لینو نفس عميقی کشید و نگاهی به در کرد
ات : ولم کنید پ*ست فدرت ها
ات رو بزور وارد عمارت کردن نینو هم تو اغوشش بود
درست روبه رو هم ایستادن لینو با عصبانیت گفت
لینو : برایه هوا خوری رفته بودی ؟
ات پوزخندی زد و گفت
ات : هی ولم کن برم چرا منو زندونی کردی فکردی کی هستی ها پسره ع*وضی
لینو : یجوری ع*وضی بدون رو بهت نشون بدم که خودت بفهمی نقنقو
ات: نقنقو خودتی ...
تا میخواست حرف بزنه نینو گریش گرفت ات نگاهی بهش انداخت
ات : نه نه گریه نکن
لینو : دنبالم بیا
لینو راه اوفتاد و ات سره جاش ایستاده بود با صدایه لینو عصبی زمزمه کرد
لینو : بیا دیگه نقنقو
ات: اوف چیکار کنم
به دنبال لینو راه اوفتاد لینو سمت اوتاق اش رفت و ات هم به دنبالش رفت وارد اوتاق شدن نی هو هم وارد اوتاق شد لینو با عصبانیت گفت
لینو : نی هو نینو رو ببر
ات : من پسرمو نمیدم
لینو با صدایه بلند گفت
لینو : من ازت نظر نخواستم خانم ات زود نینو رو بهش بده
ات : کور خوندی آقا من عمرن پسرمو نمیدم
لینو سمت ات رفت و بزور نینو رو ازش گرفت
ات : هی هی ول کنید پسرم ..
[
پارت ۱۶
لینو : دختره نیست
م/ل: چی یعنی چی که نیست نومم برده
لینو عصبی داد زد و گفت
لینو : تو این عمارت چند نفره زندگی میکنن پس چجوری فرار کرده
لینو عصبی سمت نگهبان ها رفت
لینو : کله این منطقه رو بگردین تا ده دقیقه دیگی اگه اون دختر و پسرم رو نیاوردین ..
یکی از نگهبان گفت
... نه قربان هر جوری که شده خانم رو میاریم
نگهبان ها زود راه اوفتادن
لینو عصبی تو حیاط جلو استخر قدم برمیداشت نی هو دختر عمو لینو به سمت اش اومد
نی هو : لینو این نامه تو اوتاق مادر ات بود
لینو : بده ببینم
نامه رو ازش گرفت و شروع به خوند اش کرد با چشم هاش تک به تک نوشته ها رو آنالیز میکرد
" آقای لینو ازتون میخواهم از دخترم مواظبت کنید میدونم که شما از دخترم خوشتون میاد و لینو هم میدونم ازشون محافظت میکنید خواهرم حالش خوب نبود پس رفتم روستامون ات رو هیچ وقت ترک نکن"
لینو نفس عميقی کشید و نگاهی به در کرد
ات : ولم کنید پ*ست فدرت ها
ات رو بزور وارد عمارت کردن نینو هم تو اغوشش بود
درست روبه رو هم ایستادن لینو با عصبانیت گفت
لینو : برایه هوا خوری رفته بودی ؟
ات پوزخندی زد و گفت
ات : هی ولم کن برم چرا منو زندونی کردی فکردی کی هستی ها پسره ع*وضی
لینو : یجوری ع*وضی بدون رو بهت نشون بدم که خودت بفهمی نقنقو
ات: نقنقو خودتی ...
تا میخواست حرف بزنه نینو گریش گرفت ات نگاهی بهش انداخت
ات : نه نه گریه نکن
لینو : دنبالم بیا
لینو راه اوفتاد و ات سره جاش ایستاده بود با صدایه لینو عصبی زمزمه کرد
لینو : بیا دیگه نقنقو
ات: اوف چیکار کنم
به دنبال لینو راه اوفتاد لینو سمت اوتاق اش رفت و ات هم به دنبالش رفت وارد اوتاق شدن نی هو هم وارد اوتاق شد لینو با عصبانیت گفت
لینو : نی هو نینو رو ببر
ات : من پسرمو نمیدم
لینو با صدایه بلند گفت
لینو : من ازت نظر نخواستم خانم ات زود نینو رو بهش بده
ات : کور خوندی آقا من عمرن پسرمو نمیدم
لینو سمت ات رفت و بزور نینو رو ازش گرفت
ات : هی هی ول کنید پسرم ..
[
۲۰۵
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.