[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۸
ات : اشکالی نداره بزار بره
سمت تخت رفت و نینو رو در اغوشش گرفته بود
و سفت بغل اش کرد
ات : نمیزارم هیچ کس ترو ازم بگیره
بوسی رو رویه پیشانیه نینو گذاشت
__________________________
شب ساعت ۱۱ : ۳۰ دقیقه سئول
لینو وقتی شب اومد مادر اش برایش همه چی رو تعریف کرد لینو عصبی شده بود از اینکه ات چرا مصل پسرا رفتار کرد و با خودش عصبی گقت
// یعنی چطوری این تکنیک ها رو بلده //
کلافه از رویه صندلی بلند شد و سمت اوتاق اش رفت درو باز کرد و دید که ....
ات کناره بچه خیلی آروم خواب بود لینو سمت تخت رفت و رویه تخت خیلی آروم نشست کنار نینو دراز کشید نگاهش رو به صورت ات دوخت
کنج ل*ب اش زخمی بود
لینو یاد سیلی که به ات زد اوفتاد عصبی زمزمه کرد
لینو : چرا عصبانیتم رو نمیتونم کنترل کنم
انگشت اش رو برد سمت ل*به ات و رویه زخم اش گذاشت همان دیقه ات خیلی آروم چشم هایش رو باز کرد و نگاهش اوفتاد سمت لینو
لینو برایه اینکه نشون اش بده از دست اش عصبانی هست زود از رویه تخت بلند شد و با عصبانیت گفت
لینو : غذا تو خوردی
ات : آره
ات روبه تخت نشست
ات : نه اینکه خیلی برات مهمه
لینو : ببخشید چرا باید برام مهم باشی تو فقد مادر بچمی البته اگه ازدواح کنیم زنم میشی
ات زود نگاهش رو به سمت لینو دوخت
ات : چی میگی من بت تو ازدواح نمیکنم
لینو سمت کمد لباس رفت
لینو : فکردی نظرتو میخواهم
ات ژود از زاویه تخت بلند شد و سمت لینو رفت کنار اش ایستاد
ات : من باهات ازدواح نمیکنم چرا نمیفهمی
لینو پوسخندی زد و پیراهن اش رو در آورد و از کمد پیراهنه مشکی دکمه دار برداشت
ات : هی مگه نشنیدی گفتم باهات ازدواج نمیکنم
لینو پیراهن اش رو پوشید ولی دکمه هایش رو نبست و مچ دست دوختره ...
پارت ۱۸
ات : اشکالی نداره بزار بره
سمت تخت رفت و نینو رو در اغوشش گرفته بود
و سفت بغل اش کرد
ات : نمیزارم هیچ کس ترو ازم بگیره
بوسی رو رویه پیشانیه نینو گذاشت
__________________________
شب ساعت ۱۱ : ۳۰ دقیقه سئول
لینو وقتی شب اومد مادر اش برایش همه چی رو تعریف کرد لینو عصبی شده بود از اینکه ات چرا مصل پسرا رفتار کرد و با خودش عصبی گقت
// یعنی چطوری این تکنیک ها رو بلده //
کلافه از رویه صندلی بلند شد و سمت اوتاق اش رفت درو باز کرد و دید که ....
ات کناره بچه خیلی آروم خواب بود لینو سمت تخت رفت و رویه تخت خیلی آروم نشست کنار نینو دراز کشید نگاهش رو به صورت ات دوخت
کنج ل*ب اش زخمی بود
لینو یاد سیلی که به ات زد اوفتاد عصبی زمزمه کرد
لینو : چرا عصبانیتم رو نمیتونم کنترل کنم
انگشت اش رو برد سمت ل*به ات و رویه زخم اش گذاشت همان دیقه ات خیلی آروم چشم هایش رو باز کرد و نگاهش اوفتاد سمت لینو
لینو برایه اینکه نشون اش بده از دست اش عصبانی هست زود از رویه تخت بلند شد و با عصبانیت گفت
لینو : غذا تو خوردی
ات : آره
ات روبه تخت نشست
ات : نه اینکه خیلی برات مهمه
لینو : ببخشید چرا باید برام مهم باشی تو فقد مادر بچمی البته اگه ازدواح کنیم زنم میشی
ات زود نگاهش رو به سمت لینو دوخت
ات : چی میگی من بت تو ازدواح نمیکنم
لینو سمت کمد لباس رفت
لینو : فکردی نظرتو میخواهم
ات ژود از زاویه تخت بلند شد و سمت لینو رفت کنار اش ایستاد
ات : من باهات ازدواح نمیکنم چرا نمیفهمی
لینو پوسخندی زد و پیراهن اش رو در آورد و از کمد پیراهنه مشکی دکمه دار برداشت
ات : هی مگه نشنیدی گفتم باهات ازدواج نمیکنم
لینو پیراهن اش رو پوشید ولی دکمه هایش رو نبست و مچ دست دوختره ...
۶.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.