چندپارتی جونگکوک P

چند‌پارتی جونگ‌کوک: P4
وقتی والدینت جدا شده بودن و بابات...

ویو ا/ت:
خیلی بدم میاد که تو همه چی دخالت میکنه پس تصمیم گرفتم تو روش وایسم
کوک: چرا اینجوری رفتار میکنی؟ ها؟
ا/ت: تو منو به‌زور آوردی اینجا و زندانی‌ام کردی و تو همه چی فضولی میکنی بعد میپرسی چرا ایجوری رفتار میکنم؟ از من چی میخوای ها؟ از یه دختر یتیم بدبخت چی میخوای؟ ( با داد و بغض که دیگه نتونستم تحمل کنه و بعضش شکست) تنها کسی که هق تو این دنیا درکم میکنه هق جیمینه واسه اینکه با اون هق در ارتباط باشم هم هق باید از تو اجازه بگیرم؟ (داد و گریه
ویو کوک:
وقتی اینجوری میدیدمش دلم میشکست معلوم بود زندگی سختی داره بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم
کوک: هیششش آروم باش خیلی تند رفتم ببخشید
ا/ت: (گریه آروم
(نیم ساعت بعد
کوک: الان بهتری؟
ا/ت: اوهوم
کوک: میشه یه سوال ازت بپرسم
ا/ت: اگه ربطی به جیمین نداره بپرس
کوک: نه نگران نباش. بگو ببینم تو با مامانت تنها زندگی میکنین؟
ا/ت: آره
کوک: بابات چی؟
ا/ت: مامانم میگه وقتی بچه بودم بهمون خیانت کرد و رفت با یه زن دیگه
کوک: مامانت شوهر نداره؟
ا/ت: نه
کوک: اگه یچیزی بهت بگم قول میدی آروم باشی و تا آخر حرفم رو گوش بدی؟
ا/ت: آره بگو
کوک: خب راستش من چندسال پیش با یه زن تو رابطه‌ بودم و خیلی هم دوسش داشتم ولی اون دختر با شغلم مشکل داشت و نمیتونست تحملش کنه واسه همین منو ول کرد و رفت و از اون موقع تا الان دیگه ندیدمش
ا/ت: .....
کوک: تا اینکه ۲ ماه پیش متوجه شدم وقتی ولم کرد و رفت، حامله بود یعنی من یه بچه دارم که اون هیچوقت راجبش حتی یه کلمه هم بهم نگفته بود
ا/ت: واقعا؟ چطور تونسته؟
کوک: اوهوم منم واسه اینکه بچه‌ام رو ببینم دزدیدمش و الان روبروم روی تخت نشسته
ا/ت: ها؟ کو؟
کوک: واقعا خنگی یا خودتو میزنی به خنگی؟ منظورم تویی بچه
ا/ت: چ..چی؟ من؟ منظورت چیه؟
کوک: اون دختر....در واقع مادر تو بود
ا/ت: چ‌‌‌‌‌..چی؟ نه نه نه داری دروغ میگی پدر من به ما خیانت کرد
کوک: من بابای تو ام بچه. واسه همین باهات خوب رفتار میکنم و سعی میکنم سخت نگیرم بهت وگرنه من با بقیه گروگان هام اینطوری رفتار نمیکنم. یعنی خودت متوجه نشدی؟
ا/ت: نه نه نه نه دروغگو
کوک: فکر کنم بهتر باشه من برم و یکم تنها باشی حتی اگه بخوای میتونی زنگ بزنی به مامانت و ازش بپرسی. من نمیخوام پیش من زندگی کنی فقط یه هفته، یه هفته پیشم بمون بعد برو‌
بعد از اتاق رفت بیرون
ویو ا/ت:
واقعا اعصابم خرد شده بود ولی نمیدونم چرا یه حسی از درون بهم میگفت باید بهش اعتماد کنم. دقت که کردم متوجه شدم چقدر چهره‌هامون شبیه همه
زنگ زدم به مامانم تا مطمئن بشم
دیدگاه ها (۳)

😁

سناریو: وقتی دارین با هم فیلم ترسناک میبینین و از ترس بغلشون...

چندپارتی جونگ‌کوک: P3وقتی والدینت جدا شده بودن و بابات...ویو...

سناریو: وقتی عضو هشتمی و اونا عاشقت میشن ولی اختلاف سنی زیاد...

📜 خیانت درون عشق 📜🫧پارت اول🫧🌈ویو ا/ت 🌈داشتیم مثل بقیه زندگی ...

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط