کفشهای پیاده روی اربعینم همچنان غبار آلودند...
کفشهای پیاده روی اربعینم همچنان غبار آلودند...
نه اینکه فرصت نکرده باشم پاک کنم خاکهایش را...
نه...
دلم نمی آید...
گذاشته ام روی راه پله ها...
هربار میخواهم بیرون بروم چشمم بهشان که می افتد ناخودآگاه اشک گوشه چشمم می لغزد...
تمام قدمها و عمودها و درد دل کردنها، تک تک موکب ها، گنبد طلایی عباس(ع)، ایوان طلای نجف، بین الحرمین...
تمام لحظه هایی که من بودم و زینب(س) برای یک آن از مقابل چشمم عبور میکند...
راست میگوید سلاله...
من بعد از اربعین دیگر الهام سابق نیستم...
روی زمین بند نمیشوم...
درگوشی بگویم حتی گاهی میروم... کفشهایم را برمیدارم و درآغوش میگیرم...
نه اینکه فرصت نکرده باشم پاک کنم خاکهایش را...
نه...
دلم نمی آید...
گذاشته ام روی راه پله ها...
هربار میخواهم بیرون بروم چشمم بهشان که می افتد ناخودآگاه اشک گوشه چشمم می لغزد...
تمام قدمها و عمودها و درد دل کردنها، تک تک موکب ها، گنبد طلایی عباس(ع)، ایوان طلای نجف، بین الحرمین...
تمام لحظه هایی که من بودم و زینب(س) برای یک آن از مقابل چشمم عبور میکند...
راست میگوید سلاله...
من بعد از اربعین دیگر الهام سابق نیستم...
روی زمین بند نمیشوم...
درگوشی بگویم حتی گاهی میروم... کفشهایم را برمیدارم و درآغوش میگیرم...
۶۳.۴k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.