نشسته بودم روی صندلی انتظار تا مشاور بیاید.داشتم با خودم
نشسته بودم روی صندلی انتظار تا مشاور بیاید.داشتم با خودم دوره میکردم که اصلا برای چه اینجا آمده ام. شاید بهتر بود تا نیامده قید پولم را بزنم و فلنگم را ببندم. همیشه نسبت به مشاورها حس مبهم بیربطی داشتم. یک مدل ترس آمیخته به نیاز.باید میماندم.بهرحال اینهمه خودم را به این در و آن در زده بودم تا خارج از نوبت ویزیت شوم. مهسا حتما ناراحت میشد اگر با رفتاری نسنجیده مقابل استادش آبروریزی کنم. در همین افکار بودم که خانم دکتر وارد شد. سن و سالش، هی، بدک نبود. احتمالا سالهای زیادی تجربه پشت چین و چروکهایی که ماهرانه با کرم مخفیش کرده، نشسته است. صمیمانه دست داد. سر صحبت را با اطلاعاتی که مهسا از من در اختیارش گذاشته بود باز کرد. خودمانیم مهسا چقدر به من نزدیک بوده در این مدت و من نمیدیدم.در خیالات خودم بودم که گفت:خب! حالا از من چه کمکی بر می آید؟ همیشه از آدمهایی که توپ را می اندازند توی زمین من بدم آمده... خب اینهمه گفتی اما نفهمیدی باید چه کنی؟!
واقعا چه کار میتوانست بکند؟
انگار که فکرم را خوانده باشد:
واقعا چه کاری میتوانم بکنم.تو بهردلیلی نمیخواهی فراموش کنی. چسبیده ای به کسی که رفته. وجود خارجی ندارد. حتی مطمئنم هیچ حسی به او نداری. حتی مطمئنم توی این سه سال آدمهایی وارد زندگیت شده اند که زدی توی دهان دلت نکند عاشق شود. حتی...
هی میگفت و میگفت... هر جمله اش من را بیشتر عصبی میکرد. بغض فشار میاورد. دندانهایم را بهم فشار میدادم. یک جا آدم کم می آورد. داد زدم:((کافیه...
میخواهی بدانی چرا اصرار دارم به بودن کسی که وجود خارجی هم ندارد؟ هیچوقت به این فکر کرده ای چرا دختری با شرایط من چسبیده به گذشته و رها نمیکند؟ درست میگویید من توی دهان دلم زدم...))
داد میزدم و گریه میکردم...
ادامه در پست بعدی... #الهام_جعفری #دل_و_عقل
واقعا چه کار میتوانست بکند؟
انگار که فکرم را خوانده باشد:
واقعا چه کاری میتوانم بکنم.تو بهردلیلی نمیخواهی فراموش کنی. چسبیده ای به کسی که رفته. وجود خارجی ندارد. حتی مطمئنم هیچ حسی به او نداری. حتی مطمئنم توی این سه سال آدمهایی وارد زندگیت شده اند که زدی توی دهان دلت نکند عاشق شود. حتی...
هی میگفت و میگفت... هر جمله اش من را بیشتر عصبی میکرد. بغض فشار میاورد. دندانهایم را بهم فشار میدادم. یک جا آدم کم می آورد. داد زدم:((کافیه...
میخواهی بدانی چرا اصرار دارم به بودن کسی که وجود خارجی هم ندارد؟ هیچوقت به این فکر کرده ای چرا دختری با شرایط من چسبیده به گذشته و رها نمیکند؟ درست میگویید من توی دهان دلم زدم...))
داد میزدم و گریه میکردم...
ادامه در پست بعدی... #الهام_جعفری #دل_و_عقل
۱۰.۱k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.