رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁹⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جیسو
چشمامو باز کردم.
توی همون اتاق تاریکه بودم.
شونم بدجور میسوخت و درد میکرد.
انقد بدنم درد میکرد که جون نداشتم تکون بخورم..
من اینجا میمیرم..
خیلی تشنه ام بود.حروم زاده ها بهم آب نمیدن..
دوباره درو باز کردن.
انقد خسته بودم دیگه مقاومت نمیکردم..
همون مرد کچله بود.
مرد: هیسسس، نمیخوام بفهمن میخوام بهت آب بدم.
نگاش کردم.
به نظر میومد خیلی مهربونتر باشه.
بهم آب و یه زره از غذای خودشو داد..
کاش میشد ازش کمک بخوام تا فرار کنم..
دوباره منو برد داخل اتاق.
فقط خوابیدم.
نمیدونم کی بود که باز صدای جیغ همون دختر اومد.
پس اون بدبخت هم مث من اینجاس؟
کاش نمیرفتم خرید..
کاش خونه میموندم..
یا حداقل میزاشتم با جین برم..
دوهفته میگذشت..
خبری از کسی که نجاتم بده نبود.
منو یه روز درمیون شکنجه میکردن..
هیچی ازم نمونده بود..
با مرده متحرک فرقی نداشتم..
برای چی این همه زجررررر؟
دوباره اومدن سراغم.
اما ایندفعه جای قبلی نبود.
منو بردن پشت باغ.
یکی به چوب بسته بود ولی پشتش به من بود.
پس همون دختره بیچاره..
حتما میخوان مارو بکشن..
از مرگ نمیترسیدم..چون من همین الانشم مردم.
منو روی زانو هام انداختن و دوتا مرد بالای سرم وایسادن.
یه مرد دیگه که معلوم بود رئیسشونه اشاره کرد.
چوب رو چرخوندن..
و قلبمو آتیش زدن..
روحمو و جسممو کشتن..
نابودممم کردن..داغونمممم کردن..
همه جونم..
جلوی چشمام بود..
جینا؟ خواهر عزیز دردونم؟
چه به حالت اوردن؟
تمام بدنش غرق توی خون بود..
تمام روحم..
خواهرم تمام مدت اینجا بوددددددد؟
اشکام پایین میریختن..
من قول داده بودم پیدات کنم..نزارم چیزیت بشه..خیلی نامردم که رهات کردم..
چشماشو باز کرد.
نگاهی به من کرد..
باورش نمیشد من اینجا باشم..
پارت⁹⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جیسو
چشمامو باز کردم.
توی همون اتاق تاریکه بودم.
شونم بدجور میسوخت و درد میکرد.
انقد بدنم درد میکرد که جون نداشتم تکون بخورم..
من اینجا میمیرم..
خیلی تشنه ام بود.حروم زاده ها بهم آب نمیدن..
دوباره درو باز کردن.
انقد خسته بودم دیگه مقاومت نمیکردم..
همون مرد کچله بود.
مرد: هیسسس، نمیخوام بفهمن میخوام بهت آب بدم.
نگاش کردم.
به نظر میومد خیلی مهربونتر باشه.
بهم آب و یه زره از غذای خودشو داد..
کاش میشد ازش کمک بخوام تا فرار کنم..
دوباره منو برد داخل اتاق.
فقط خوابیدم.
نمیدونم کی بود که باز صدای جیغ همون دختر اومد.
پس اون بدبخت هم مث من اینجاس؟
کاش نمیرفتم خرید..
کاش خونه میموندم..
یا حداقل میزاشتم با جین برم..
دوهفته میگذشت..
خبری از کسی که نجاتم بده نبود.
منو یه روز درمیون شکنجه میکردن..
هیچی ازم نمونده بود..
با مرده متحرک فرقی نداشتم..
برای چی این همه زجررررر؟
دوباره اومدن سراغم.
اما ایندفعه جای قبلی نبود.
منو بردن پشت باغ.
یکی به چوب بسته بود ولی پشتش به من بود.
پس همون دختره بیچاره..
حتما میخوان مارو بکشن..
از مرگ نمیترسیدم..چون من همین الانشم مردم.
منو روی زانو هام انداختن و دوتا مرد بالای سرم وایسادن.
یه مرد دیگه که معلوم بود رئیسشونه اشاره کرد.
چوب رو چرخوندن..
و قلبمو آتیش زدن..
روحمو و جسممو کشتن..
نابودممم کردن..داغونمممم کردن..
همه جونم..
جلوی چشمام بود..
جینا؟ خواهر عزیز دردونم؟
چه به حالت اوردن؟
تمام بدنش غرق توی خون بود..
تمام روحم..
خواهرم تمام مدت اینجا بوددددددد؟
اشکام پایین میریختن..
من قول داده بودم پیدات کنم..نزارم چیزیت بشه..خیلی نامردم که رهات کردم..
چشماشو باز کرد.
نگاهی به من کرد..
باورش نمیشد من اینجا باشم..
۲.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.