فیک بی تی اس فیک تهیونگ فیک جونگ کوک فیک جیمین فیک نامجون
#فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیک_نامجون #فیک_جین #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #کیم_تهیونگ #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #جئون_جونگ_کوک #مین_یونگی #پارک_جیمین #جانگ_هوسوک
پارت ۳۸
ات ویو
که موبایل ارباب زنگ خورد به صفحه گوشیش نگاهی انداخت که یه پوزخندی زد و یه چیزی زیر لب گفت انگار دوس نداشت جواب بده بلخره جواب داد
_چیه؟ •••
? ••••••
_الان سرم شلوغه فک نکنم بتونم بیام
? ••••
_شرکت
? •••
_نع خودم میام
? •••
_هوفف... اوکی تا نیم ساعته دیگه اونجام..
گوشیشو قطع کرد
_ات
+بله
_من یه کاری برام پیش اومده میرم شبم دیروقت برمیگردم
(ات تو دلش)
*اینارو چرا به من میگه؟!!
_بیا پانسمان دستتو عوض کنم
پرش زمانی به بعد از تعویض پانسمان دست ات
_خب تموم شد ببین غذاتو خوردی بیا بگیر بخواب و میدونی که حق نداری به حیاط یا بیرون عمارت بری یادته؟
+بله یادمه
_خوبه
ارباب از درخونه خارج شدو رفت
منم رفتم پیش اجوما تا بهش کمک کنم
پایان ات ویو
یونگی ویو
از خونه خارج شدم سوار ماشینم شدم و به گوشیم نگا کردم یه ربع بیس دیقه دیگه باید اونجا میبودم پس ماشینو روشن کردمو به راه افتادم تا دیر نکنم وگرنهاین دخترع چندش اویزون دوباره زنگ میزد کیم لارا و بردارش واقعا موجوداته رومخی هستن من فقط تو یه ماموریت که قرار بود یه محموله ای که قاچاقچیا کره جنوبی به کره شمالی میبردن و میدزدیم که اون محموله بود پول و اسلحه بود بعد اون دیگه هم کاری ن اشتیم اما این دختره جنده هیشه پیگیرمه از این غکرا در اوندم مه دیدم جلو اون باری هستم که لارا گفته بود ماشینو پارک کردم و رفتم داخل بار دنبال لارا میگشتم که بلخره پیداش کردم با چندتا پسر گرم گرفته بود ههه هرزه خانوم!! به سمتش رفتم
پایان یونگی ویو
*
*
ات ویو
یه کمی به اجوما کمک کردم بعد غذامو برام کشید منم خوردم به تو شستن ظرفا به اجوما کمک کردم بعد اجوما رفت بخوابه که منم گفت برم بخوابم ساعتو نگاه کردم ساعت۱۱:۱۵بود
عمارت خلوت بود و فرصت مناسبی برای من تا برم تو حیاط سرو گوشی آب بدم و اینکه ببینم هانیولو کجا زندانی کردن
اول مطمعن شدم که تو خونه کسی نیس بعد اروم و یواشکی در خونه رو وا کردم یه نگاهی به اینورو اونور کردم خبری از با دیگارد و کسه دیگه ای نبود......
پارت ۳۸
ات ویو
که موبایل ارباب زنگ خورد به صفحه گوشیش نگاهی انداخت که یه پوزخندی زد و یه چیزی زیر لب گفت انگار دوس نداشت جواب بده بلخره جواب داد
_چیه؟ •••
? ••••••
_الان سرم شلوغه فک نکنم بتونم بیام
? ••••
_شرکت
? •••
_نع خودم میام
? •••
_هوفف... اوکی تا نیم ساعته دیگه اونجام..
گوشیشو قطع کرد
_ات
+بله
_من یه کاری برام پیش اومده میرم شبم دیروقت برمیگردم
(ات تو دلش)
*اینارو چرا به من میگه؟!!
_بیا پانسمان دستتو عوض کنم
پرش زمانی به بعد از تعویض پانسمان دست ات
_خب تموم شد ببین غذاتو خوردی بیا بگیر بخواب و میدونی که حق نداری به حیاط یا بیرون عمارت بری یادته؟
+بله یادمه
_خوبه
ارباب از درخونه خارج شدو رفت
منم رفتم پیش اجوما تا بهش کمک کنم
پایان ات ویو
یونگی ویو
از خونه خارج شدم سوار ماشینم شدم و به گوشیم نگا کردم یه ربع بیس دیقه دیگه باید اونجا میبودم پس ماشینو روشن کردمو به راه افتادم تا دیر نکنم وگرنهاین دخترع چندش اویزون دوباره زنگ میزد کیم لارا و بردارش واقعا موجوداته رومخی هستن من فقط تو یه ماموریت که قرار بود یه محموله ای که قاچاقچیا کره جنوبی به کره شمالی میبردن و میدزدیم که اون محموله بود پول و اسلحه بود بعد اون دیگه هم کاری ن اشتیم اما این دختره جنده هیشه پیگیرمه از این غکرا در اوندم مه دیدم جلو اون باری هستم که لارا گفته بود ماشینو پارک کردم و رفتم داخل بار دنبال لارا میگشتم که بلخره پیداش کردم با چندتا پسر گرم گرفته بود ههه هرزه خانوم!! به سمتش رفتم
پایان یونگی ویو
*
*
ات ویو
یه کمی به اجوما کمک کردم بعد غذامو برام کشید منم خوردم به تو شستن ظرفا به اجوما کمک کردم بعد اجوما رفت بخوابه که منم گفت برم بخوابم ساعتو نگاه کردم ساعت۱۱:۱۵بود
عمارت خلوت بود و فرصت مناسبی برای من تا برم تو حیاط سرو گوشی آب بدم و اینکه ببینم هانیولو کجا زندانی کردن
اول مطمعن شدم که تو خونه کسی نیس بعد اروم و یواشکی در خونه رو وا کردم یه نگاهی به اینورو اونور کردم خبری از با دیگارد و کسه دیگه ای نبود......
۵.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.