جزیره پارت 1
#جزیره پارت 1
کشتی بخاطر حضور استری کیدز حسابی شلوغ شده بود
بخاطر مشروب زیادی که خورده بودم و دریا زدگی دچار سرگیجھ ی خیلی بدی شده بودم
روی عرشه که از بقیه ی جاھا خلوت تر بود رفتم و بھ دریای بی کران کھ بخاطر آسمون
سیاه مثل دریای پر از مرکب شده بود خیره شدم
نسیم خنکی توی صورتم میخورد و حالم رو بھتر میکرد
منظره ی رو به روم به قدری زیبا بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم
ساعت از ١٢ گذشتھ بود و ھمھ ی مردم بھ کابین ھاشون برگشتھ بودن
ولی من ھم چنان بھ رو بھ رو خیره شده بودم و سعی میکردم سرگیجھ ام رو مھار کنم
صدای پسرا رو شنیدم و بھ پشتم نگاه کردم.
عضای استری کیدز بودن که اومده بودن تا از خلوتی کشتی استفاده کنن.
لبخندی بھشون زدم و با لحن مستم گفتم: من واقعا از دیدنتون خوش حال شدم
لبخندی زدن و سر تکون دادن و بعد مشغول صحبت با ھم شدن
حالت تھوعم خیلی شدید شده بود، ھمیشھ بھ کشتی حساسیت داشتم
دیگھ نتونستم خودم رو کنترل کنم و سرم رو از کشتی بیرون بردم و بالا اوردم
بنگچان کھ از بقیھ بھ من نزدیک تر بود، جلو اومد و گفت: خانم حالتون خوبھ؟
برگشتم جوابش رو بدم ولی از این جا بھ جایی حالم بد شد و دوباره بالا آوردم
نگاھی به بنگچان انداختم و دیدم وای چھ گندی زدم
روی پیراھن سفیدش کھ بالاش با نگین ھای مشکی کار شده بود بالا آورده بودم
بنگ چان با حالتی شوکه و عصبی بھم نگاه میکرد
با ترس گفتم: ب...بخدا من نمیخواستم اینطوری ب...
با دادی کھ سرم زد نتونستم حرفم رو تموم کنم
با عصبانیت بھ لباسش اشاره کرد و گفت: ببین با لباسم چیکار کردی؟ تو دیگھ چطور
دختری ھستی!
از دادش شوکھ شدم و بعد با صدایی بلند گفتم: فکر کردی چون معروفی میتونی با من
اینطوری حرف بزنی، مگه من از قصد اینکارو کردم
با غیض نگاھم کرد و گفت: دختره ی پر رو
خواست جلو بیاد که من از ترس عقب رفتم و کمرم به میله ی کشتی خورد و چون سرعتم
زیاد بود پرت شدم توی آب.
جیغ میکشیدم و فقط دست و پا میزدم تا خودم رو بالا نگھ دارم
لحظھ ی آخری کھ سرم از آب بیرون بود دیدم بنگچان پرید توی آب و من پایین رفتم
دیگھ نا امید شده بودم و داشتم پایین تر میرفتم کھ دستی دور کمرم رو گرفت و منو بالا
کشید
سرم از آب بیرون اومد و با شدت سرفھ میکردم
بنگچان که نفس نفس میزد رو به پسرا و مسئول کشتی که روی عرشه بودن گفت: یه طناب
بندازید پایین
مسئول کشتی ، قایق کمکی رو توی آب انداخت و بنگچان به سختی وارد قایق شد و من رو
کشید بالا خواستیم از طناب بالا بریم کھ موج بزرگی زد و قایق از کشتی فاصلھ ی زیادی
گرفت ، بنگچان سعی کرد قایق رو به کشتی برسونه ولی موج بزرگ بعدی قایق رو وارونھ
کرد و ما باز داخل آب افتادیم.
نمیدونم چیشد و چطوری بنگچان من رو دوباره بھ قایق برگردوند ...
کشتی بخاطر حضور استری کیدز حسابی شلوغ شده بود
بخاطر مشروب زیادی که خورده بودم و دریا زدگی دچار سرگیجھ ی خیلی بدی شده بودم
روی عرشه که از بقیه ی جاھا خلوت تر بود رفتم و بھ دریای بی کران کھ بخاطر آسمون
سیاه مثل دریای پر از مرکب شده بود خیره شدم
نسیم خنکی توی صورتم میخورد و حالم رو بھتر میکرد
منظره ی رو به روم به قدری زیبا بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم
ساعت از ١٢ گذشتھ بود و ھمھ ی مردم بھ کابین ھاشون برگشتھ بودن
ولی من ھم چنان بھ رو بھ رو خیره شده بودم و سعی میکردم سرگیجھ ام رو مھار کنم
صدای پسرا رو شنیدم و بھ پشتم نگاه کردم.
عضای استری کیدز بودن که اومده بودن تا از خلوتی کشتی استفاده کنن.
لبخندی بھشون زدم و با لحن مستم گفتم: من واقعا از دیدنتون خوش حال شدم
لبخندی زدن و سر تکون دادن و بعد مشغول صحبت با ھم شدن
حالت تھوعم خیلی شدید شده بود، ھمیشھ بھ کشتی حساسیت داشتم
دیگھ نتونستم خودم رو کنترل کنم و سرم رو از کشتی بیرون بردم و بالا اوردم
بنگچان کھ از بقیھ بھ من نزدیک تر بود، جلو اومد و گفت: خانم حالتون خوبھ؟
برگشتم جوابش رو بدم ولی از این جا بھ جایی حالم بد شد و دوباره بالا آوردم
نگاھی به بنگچان انداختم و دیدم وای چھ گندی زدم
روی پیراھن سفیدش کھ بالاش با نگین ھای مشکی کار شده بود بالا آورده بودم
بنگ چان با حالتی شوکه و عصبی بھم نگاه میکرد
با ترس گفتم: ب...بخدا من نمیخواستم اینطوری ب...
با دادی کھ سرم زد نتونستم حرفم رو تموم کنم
با عصبانیت بھ لباسش اشاره کرد و گفت: ببین با لباسم چیکار کردی؟ تو دیگھ چطور
دختری ھستی!
از دادش شوکھ شدم و بعد با صدایی بلند گفتم: فکر کردی چون معروفی میتونی با من
اینطوری حرف بزنی، مگه من از قصد اینکارو کردم
با غیض نگاھم کرد و گفت: دختره ی پر رو
خواست جلو بیاد که من از ترس عقب رفتم و کمرم به میله ی کشتی خورد و چون سرعتم
زیاد بود پرت شدم توی آب.
جیغ میکشیدم و فقط دست و پا میزدم تا خودم رو بالا نگھ دارم
لحظھ ی آخری کھ سرم از آب بیرون بود دیدم بنگچان پرید توی آب و من پایین رفتم
دیگھ نا امید شده بودم و داشتم پایین تر میرفتم کھ دستی دور کمرم رو گرفت و منو بالا
کشید
سرم از آب بیرون اومد و با شدت سرفھ میکردم
بنگچان که نفس نفس میزد رو به پسرا و مسئول کشتی که روی عرشه بودن گفت: یه طناب
بندازید پایین
مسئول کشتی ، قایق کمکی رو توی آب انداخت و بنگچان به سختی وارد قایق شد و من رو
کشید بالا خواستیم از طناب بالا بریم کھ موج بزرگی زد و قایق از کشتی فاصلھ ی زیادی
گرفت ، بنگچان سعی کرد قایق رو به کشتی برسونه ولی موج بزرگ بعدی قایق رو وارونھ
کرد و ما باز داخل آب افتادیم.
نمیدونم چیشد و چطوری بنگچان من رو دوباره بھ قایق برگردوند ...
۶.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.