رمان(عشق)پارت۹۵

دکتر:متاسفانه.......چطوری بگم......ایشون.....درسته ایشون خطرجانی رو رد کردن و زنده موندن اما بخاطر تیری که تو سرشون خالی کردن....ما تونستیم تیر رو در بیاریم خودتونم که یادتونه بعد عمل چی شد......اما.......ایشون حافظشونو از دست دادن یعنی الان دیگه شما رو نمی‌شناسن متاسفم.......بلابدور باشه. عمر(با عصبانیت و داد): یعنی چی 😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡چطور ممکنه نههههههههه😭😭😭😭😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡نههههههههه😡😡😡😡😡😡😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. نکته=(در این رمان ماهر داداش سلیمه). سلیم:ماهر بیا عمر رو ببریم خونه الان اصلا حاش خوب نیست. سارپ:یعنی چی خانم دکتر...لطفا یه چیزی بگید🥺🥺🥺🥺🥺یعنی هیچ راهی وجود نداره که خوب بشه🥺🥺🥺🥺🥺🥺؟. دکتر:چرا وجود داره امکان داره بعد یه مدت حافظشون برگرده اما این امکانم وجود داره که دیگه چیزی یادشون نیاد.....بازم بلابدور باشه.......در ضمن بخاطر خودکشیشون چون بچشون رو از دست دادن دیگه نمیتونن بچه دار بشن متاسفم(و رفت). «خونه ی سارپ و یاسمین». (همه ی دخترا اونجا جمع بودن). یاسمین(باگریه):.............
دیدگاه ها (۱۱)

رمان(عشق پر ماجرا)پارت۵

ناشناس برای رمان هام رمان (عشق) و رمان(عشق پر ماجرا)

رمان(عشق)پارت۹۴

رمان(عشق)پارت۹۳

پارت ۲۲بچه ها بشدت گشادیم میاد شرمندهته. خیلی خب بیا کادوتو ...

بیب من برمیگردمپارت : 51ماسکشو اروم پایین داد با دیدن چهرش م...

p10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط