رمان(عشق)پارت۹۳
سارپ:باشه..باشه آروم باش شوهر خواهر...آروم الان میگم عمر......قضیه از این قراره که سیران دوست دختر سابقمه از اونجایی هم که من خیلی دختر بازم و اینو همتون میدونید بهش خیانت کردم درسته من کار اشتباهی کردم الان بخاطر همین خواهرم اینجا تو بیمارستانه بچش سقط شده همش بخاطر منه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭......من بهش خیانت کردم اونم ازم متنفر شد و گفت حتما انتقاممو ازت میگیرم اونم میدونه تنها نقطه ضعم من تو زندگی خواهرم سوسنه برای همین برای اینکه زندگیشو نابود کنه باعث شده الان بیمارستان باشه😭😭😭😭😭😭😭😭....عمر....بهت چی گفته چرا حرفش گوش دادی آخه چی گفته که تو یه هفته پیش اون حرفا رو به خواهرم زدی که خودکشی کنه هان؟😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. عمر:عوضیییییییی😡😡😡(داشت میرفت سمت سارپ که بزنتش که دوروک و برک و تولگا و کآن و امیر و سلیم و ماهر و اوگولجان با بدبختی جداش کردن)تو با چه رویی اینا رو بهم میگی مرتیکه😡😡😡😡😡😡😡انقدر دختر.................
۳.۹k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.