متنفر می شوم
متنفر می شوم ...
از لحظه هایی که نمی دانم ...
می خواهم برای کدام روز ...
اشک بریزم ...
با بغضی تب دار ...
به قاب عکس خیره می شوم ...
مثل هر بار به بن بست میرسم ...
متنفر می شوم از لحظه هایی که ...
دردی در قلبم می کوبد ...
می کوبد ...
می کوبد ...
مگر عشق از دستان خدا شروع نمی شود؟
پس چرا شعری دیگر نمی گوید...؟
می شود باری دیگر ...
آخر داستان را عوض کند...؟
از لحظه هایی که نمی دانم ...
می خواهم برای کدام روز ...
اشک بریزم ...
با بغضی تب دار ...
به قاب عکس خیره می شوم ...
مثل هر بار به بن بست میرسم ...
متنفر می شوم از لحظه هایی که ...
دردی در قلبم می کوبد ...
می کوبد ...
می کوبد ...
مگر عشق از دستان خدا شروع نمی شود؟
پس چرا شعری دیگر نمی گوید...؟
می شود باری دیگر ...
آخر داستان را عوض کند...؟
- ۱.۲k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط