متنفر می شوم

متنفر می شوم ...

از لحظه هایی که نمی دانم ...

می خواهم برای کدام روز ...

اشک بریزم ...

با بغضی تب دار ...

به قاب عکس خیره می شوم ...

مثل هر بار به بن بست میرسم ...

متنفر می شوم از لحظه هایی که ...

دردی در قلبم می کوبد ...

می کوبد ...

می کوبد ...

مگر عشق از دستان خدا شروع نمی شود؟

پس چرا شعری دیگر نمی گوید...؟

می شود باری دیگر ...

آخر داستان را عوض کند...؟
دیدگاه ها (۱۳)

هیـچــوقـــت . . .برایِ کـسـی کـه دوسـتش داری . . .عطـری را ...

خــستـه ام . . .خــسته ے نــبودنــت . . .خســتـه از روزهـایی...

عکست را با خودم دارم ...همراه صدای ضبط شده ات را ...و هر روز...

او کــــه رفــــت . . .سوختـن زنـدگــــی ام را . . .همــــه ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط