part57
part57
تارا-ازخواب پریدم
بازم کابوس
گرفتنش شده بود کابوسم
نگاهی به ساعت انداختم
ساعت4بود
رفتم سرویس و دست و صورتم و شستم
یه لیوان اب خوردم و قرص معده انداختم بدجور درد داشتم
انگار گم شدم میون یه راه
نمیدونم
کجام چرا
اشتباه بزرگی کردم
از اولشم اشتباه بود این کارم
همیشه ضربه ی خوب بودن مهربونیم و خوردم
اگه من نمی رفتم سراغ رامین
نمیفهمیدم پدرو مادر واقعیم کیه
اگه الان اون سوگند نامه ی بی مصرف دانشگاه یادم نبود اینطوری نمیشد
عصبی بودنم دست خودم نبود
همه مجسمه های روی میز و ریخدم زمین
اشکام باهم مسابهق میدادن
خونه تاریک بود فقط بانور ماه روشن شده بود
بی هوا به دیوار مشت میکوبیدم فریاد میزدم
تاحدی که رد خونم روی دیوارای خونه افتاد زخم روی دستام شروع به سوختن کرد
نشستم رو کاناپه
یکی از کوسن هارو بغل کردم کاش الان ارام بود و بغلم میکرد
یا علی بود نوازشم می کرد قربون صرقم میرفت
چراهمه ی کسیایی که دوسشون داشتم باید ازدست میدادن
اون از آرام
این ازعلی
نیکاهم یوقتی بهترین رفیقم بود
الان خیلی وقته دور شدیم ...
فرداصبح:
علی-نزدیکای صبح دیگه رفتم خونه
این شبا که تارا نیست تنها کاری که فکرم و ازش خالی میکنه
کارکردن موندن تواستودیوست...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
تارا-ازخواب پریدم
بازم کابوس
گرفتنش شده بود کابوسم
نگاهی به ساعت انداختم
ساعت4بود
رفتم سرویس و دست و صورتم و شستم
یه لیوان اب خوردم و قرص معده انداختم بدجور درد داشتم
انگار گم شدم میون یه راه
نمیدونم
کجام چرا
اشتباه بزرگی کردم
از اولشم اشتباه بود این کارم
همیشه ضربه ی خوب بودن مهربونیم و خوردم
اگه من نمی رفتم سراغ رامین
نمیفهمیدم پدرو مادر واقعیم کیه
اگه الان اون سوگند نامه ی بی مصرف دانشگاه یادم نبود اینطوری نمیشد
عصبی بودنم دست خودم نبود
همه مجسمه های روی میز و ریخدم زمین
اشکام باهم مسابهق میدادن
خونه تاریک بود فقط بانور ماه روشن شده بود
بی هوا به دیوار مشت میکوبیدم فریاد میزدم
تاحدی که رد خونم روی دیوارای خونه افتاد زخم روی دستام شروع به سوختن کرد
نشستم رو کاناپه
یکی از کوسن هارو بغل کردم کاش الان ارام بود و بغلم میکرد
یا علی بود نوازشم می کرد قربون صرقم میرفت
چراهمه ی کسیایی که دوسشون داشتم باید ازدست میدادن
اون از آرام
این ازعلی
نیکاهم یوقتی بهترین رفیقم بود
الان خیلی وقته دور شدیم ...
فرداصبح:
علی-نزدیکای صبح دیگه رفتم خونه
این شبا که تارا نیست تنها کاری که فکرم و ازش خالی میکنه
کارکردن موندن تواستودیوست...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۲.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.