part⁴⁰🦖🗿
جانگ می « نمیتونستم ببینم کوکی که همه با شنیدن اسمش پا به فرار میزاشتن اینجوری به خاطر من کتک بخوره! ولش کن عوضییی نزنش
کوک « گریه نکن خوبم!
جانگ می « کوک * با گریه
_ جانگ می همچنان بی قراری میکرد و تقلا هاش باعث عصبی شدن افراد ادوارد شده بود! چشماش به خاطر گریه به سرخی میزد اما کوک نمیدونست اون لحظه این حس آرامش از کجا اومده بود..... حس خوبیه وقتی بدونی یه نفر! اینجوری نگرانت میشه
ادوارد « بسه دیگه! این نمایش مسخره رو جمع کنید... برای چی دختره هنوز اینجاست
_عصبی بود و علت این خشم برای خودشم مجهول بود! اینکه اون دختر اینجوری به خاطر کوک خودش و به آتیش میزد اصلا براش خوشآیند نبود.... این دومین دختریه که ازش خوشش اومده بود و قلبش متعلق به کوک بود( یعنی دختره کوک رو دوست داره )
جانگ می « گریه کافی بود! کوک بهم یاد داده بود قوی باشم پس الان وقت آبغوره گرفتن نبود.... با یه تکون محکم تونستم از حصار دست بادیگارد ها خلاص بشم و یقیه ی ادوارد رو گرفتم : قسم میخورم اگه بلایی سرشون بیاد به خوابم اون گردنبند رو نبینی
کوک « جوری آموزشش داده بودم که عین بمب ساعتی عمل کنه و نقشه ادوارد رو به باد بده! پوزخندی زدم و گفتم : الکی بهش نمیگن وایت.... به پا ترکش های خشمش بهت اصابت نکنه
ادوارد « رامش میکنم! باید رام بشه
جانگ می « به همین خیال باش!
........................
.
_چرا آدما برای رسیدن به عشقشون باید این همه سختی رو تحمل کنن؟ مگه عشق یه احساس پاک الهی نیست؟ مشکل کاراما چیه؟
+آدما قدر چیزی که به راحتی بدستش میارن رو نمیدونن.... باید سختی بکشن! دوری از همو تحمل کنن تا بزرگ بشن... بفهمن یه روزی ممکنه آخرین دیدارشون با کسی باشه که دوستش دارن و قدر تک تک لحظاتی که کنار همن رو بدونن
_اینجوری که زندگی سراسر درد میشه! پس کی قراره خوشی کنن؟ زندگی واقعا سخته....چرا باید همیشه نگران این باشی که این تازه دوران خوشته و تا زمانی که شکست نخوری نمیتونی موفق باشی؟
+درد و سختی آدمو بزرگ میکنه کوک! اگه یه روز جلوی راهت دیوار کشیدن سعی کن از دیوار بالا بری... اگه نتونستی میتونی یه گوشه بشینی و استراحت کنی اما حق نداری جا بزنی....
........................
کوک « مادر! میدونم منو میبینی و نظاره گر رفتارم هستی... کمکم کن! نمیخوام جانگ می هم به سرنوشت مری دچار بشه.....
_سه روزی میشد که خبری از دختر شکلاتیش نداشت و کسی نبود مدام روی مخش راه بره و عصبیش کنه.... باورش برای خودشم سخت بود اما دلتنگ شده بود
جیمین « عجیبه اما نبودش رو حس میکنم! با اینکه خیلی دردسر ساز بود اما دلم میخواست الان کنارمون باشه
کوک « به نظرت با جین هیونگ همکاری کنیم؟
جیمین « نمیدونم جین میدونه شغل واقعیت چیه یا نه....
کوک « گریه نکن خوبم!
جانگ می « کوک * با گریه
_ جانگ می همچنان بی قراری میکرد و تقلا هاش باعث عصبی شدن افراد ادوارد شده بود! چشماش به خاطر گریه به سرخی میزد اما کوک نمیدونست اون لحظه این حس آرامش از کجا اومده بود..... حس خوبیه وقتی بدونی یه نفر! اینجوری نگرانت میشه
ادوارد « بسه دیگه! این نمایش مسخره رو جمع کنید... برای چی دختره هنوز اینجاست
_عصبی بود و علت این خشم برای خودشم مجهول بود! اینکه اون دختر اینجوری به خاطر کوک خودش و به آتیش میزد اصلا براش خوشآیند نبود.... این دومین دختریه که ازش خوشش اومده بود و قلبش متعلق به کوک بود( یعنی دختره کوک رو دوست داره )
جانگ می « گریه کافی بود! کوک بهم یاد داده بود قوی باشم پس الان وقت آبغوره گرفتن نبود.... با یه تکون محکم تونستم از حصار دست بادیگارد ها خلاص بشم و یقیه ی ادوارد رو گرفتم : قسم میخورم اگه بلایی سرشون بیاد به خوابم اون گردنبند رو نبینی
کوک « جوری آموزشش داده بودم که عین بمب ساعتی عمل کنه و نقشه ادوارد رو به باد بده! پوزخندی زدم و گفتم : الکی بهش نمیگن وایت.... به پا ترکش های خشمش بهت اصابت نکنه
ادوارد « رامش میکنم! باید رام بشه
جانگ می « به همین خیال باش!
........................
.
_چرا آدما برای رسیدن به عشقشون باید این همه سختی رو تحمل کنن؟ مگه عشق یه احساس پاک الهی نیست؟ مشکل کاراما چیه؟
+آدما قدر چیزی که به راحتی بدستش میارن رو نمیدونن.... باید سختی بکشن! دوری از همو تحمل کنن تا بزرگ بشن... بفهمن یه روزی ممکنه آخرین دیدارشون با کسی باشه که دوستش دارن و قدر تک تک لحظاتی که کنار همن رو بدونن
_اینجوری که زندگی سراسر درد میشه! پس کی قراره خوشی کنن؟ زندگی واقعا سخته....چرا باید همیشه نگران این باشی که این تازه دوران خوشته و تا زمانی که شکست نخوری نمیتونی موفق باشی؟
+درد و سختی آدمو بزرگ میکنه کوک! اگه یه روز جلوی راهت دیوار کشیدن سعی کن از دیوار بالا بری... اگه نتونستی میتونی یه گوشه بشینی و استراحت کنی اما حق نداری جا بزنی....
........................
کوک « مادر! میدونم منو میبینی و نظاره گر رفتارم هستی... کمکم کن! نمیخوام جانگ می هم به سرنوشت مری دچار بشه.....
_سه روزی میشد که خبری از دختر شکلاتیش نداشت و کسی نبود مدام روی مخش راه بره و عصبیش کنه.... باورش برای خودشم سخت بود اما دلتنگ شده بود
جیمین « عجیبه اما نبودش رو حس میکنم! با اینکه خیلی دردسر ساز بود اما دلم میخواست الان کنارمون باشه
کوک « به نظرت با جین هیونگ همکاری کنیم؟
جیمین « نمیدونم جین میدونه شغل واقعیت چیه یا نه....
۳۱.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.