part⁴¹🦖🗿
جیمین « نمیدونم جین میدونه شغل واقعیت چیه یا نه.... اما تو چه کوک مافیا باشی چه
کوک « در هر صورت رئیستم درسته؟
جیمین « اره *خنده... قرار نیست بیخیالت بشم رفیق!
...............
ادوارد « نمیخواهی حرفی بزنی؟ هنوزم باور داری میاد دنبالت؟
جانگ می « بهت که گفتم! بمیرم هم جای گردنبند رو بهت نمیگم.... تو قاتل مری هستی
ادوارد « خب اگه عصبیم کنی بعدش نوبت توعه بچه
جانگ می « هر کاری دلت میخواد بکن! الانم برو بیرون
ادوارد « مثل اینکه یادت رفته الان کجایی؟
جانگ می « خودت منو اوردی اینجا! خیلی ناراحتی بکشم راحت کن خودتو
ادوارد « *خنده.... تا فردا فرصت داری محل گردنبند رو به یاد بیاری! خورشید فردا که طلوع کرد جهنم رو میارم جلوی چشمت! من کوک نیستم باهات مدارا کنم
جانگ می « اینقدر توی این مدت تهدیدم کرده بود که حسابش از دستم در رفته بود! طبق معمول خزیدم زیر پتو و سعی کردم بخوابم.....
_کوک قول داده بود به سراغش میاد اما هیچ تعهدی نسبت به جاسوسی که وارد عمارتش شده بود نداشت.... اگه حرف میزد بدست ادوارد کشته میشد و انتظار برای اومدن کوک چیزی رو درست نمیکرد.... باید یه کاری میکرد
جانگ می « مطمئن بودم اون گردنبند رو توی سئول پنهان کردم...باید برمیگشتم! اینجا موندن هیچ چیز رو درست نمیکرد... باید فریبش میدادم
_گاهی اوقات دل کندن از بعضی خاطرات اونقدر دشواره که خودت رو فراموش میکنی اما اون خاطره پر رنگ تر میشه.... به بد کسی دلبسته بود! امیدش ناامید شده بود و دیگه دست از انتظار برداشته بود
صبح روز بعد //
جانگ می « به ست لباسی که روی تخت بود خیره شدم و دستی روی لباس ها کشیدم.... توی اون مدت کم کوک شده بود تمام فکر و ذکرم.... دوست داشتم بعد از پایان ماموریت یه خداحافظی خوب داشته باشیم اما! اما من حتی نتونستم درست ازش تشکر کنم
فلش بک به دیروز //
+رئیس دختره میخواد شما رو ببینه!
ادوارد « بیارش اینجا
_اینکه جانگ می تصمیم گرفته بود اونو ببینه براش شک برانگیز بود.... مطمئن بود به خاطر شکنجه و تهدید نیست! پس دلیلش چی بود؟ دست از انتظار برداشته بود؟
ادوارد « مشغول بازی با خودکار توی دستم بودم که جانگ می بدون در زدن وارد اتاق شد و سرتق یه گوشه نشست
+یاعع تو چطور جرات
ادوارد « تنهامون بزار
+اما
ادوارد « حرفم رو دوبار تکرار نمیکنم
+چشم ارباب
ادوارد « خب؟
جانگ می « خب؟
ادوارد « رو مخم راه نرو بگو برای چی اومدی
جانگ می « گردنبند ! بعد از شنیدن این کلمه ابرو هاش بالا رفت و نشست روی صندلیش....
ادوارد « ادامه بده
جانگ می « باید برگردم کره! مطمئنم اونجاست
ادوارد « و اگه نقشه باشه چی؟ حتما میدونی نفوذ و قدرت کوک توی کره خیلی بیشتره
جانگ می « در اون صورت تا آخر عمرت به اون گردنبند نمیرسی!
کوک « در هر صورت رئیستم درسته؟
جیمین « اره *خنده... قرار نیست بیخیالت بشم رفیق!
...............
ادوارد « نمیخواهی حرفی بزنی؟ هنوزم باور داری میاد دنبالت؟
جانگ می « بهت که گفتم! بمیرم هم جای گردنبند رو بهت نمیگم.... تو قاتل مری هستی
ادوارد « خب اگه عصبیم کنی بعدش نوبت توعه بچه
جانگ می « هر کاری دلت میخواد بکن! الانم برو بیرون
ادوارد « مثل اینکه یادت رفته الان کجایی؟
جانگ می « خودت منو اوردی اینجا! خیلی ناراحتی بکشم راحت کن خودتو
ادوارد « *خنده.... تا فردا فرصت داری محل گردنبند رو به یاد بیاری! خورشید فردا که طلوع کرد جهنم رو میارم جلوی چشمت! من کوک نیستم باهات مدارا کنم
جانگ می « اینقدر توی این مدت تهدیدم کرده بود که حسابش از دستم در رفته بود! طبق معمول خزیدم زیر پتو و سعی کردم بخوابم.....
_کوک قول داده بود به سراغش میاد اما هیچ تعهدی نسبت به جاسوسی که وارد عمارتش شده بود نداشت.... اگه حرف میزد بدست ادوارد کشته میشد و انتظار برای اومدن کوک چیزی رو درست نمیکرد.... باید یه کاری میکرد
جانگ می « مطمئن بودم اون گردنبند رو توی سئول پنهان کردم...باید برمیگشتم! اینجا موندن هیچ چیز رو درست نمیکرد... باید فریبش میدادم
_گاهی اوقات دل کندن از بعضی خاطرات اونقدر دشواره که خودت رو فراموش میکنی اما اون خاطره پر رنگ تر میشه.... به بد کسی دلبسته بود! امیدش ناامید شده بود و دیگه دست از انتظار برداشته بود
صبح روز بعد //
جانگ می « به ست لباسی که روی تخت بود خیره شدم و دستی روی لباس ها کشیدم.... توی اون مدت کم کوک شده بود تمام فکر و ذکرم.... دوست داشتم بعد از پایان ماموریت یه خداحافظی خوب داشته باشیم اما! اما من حتی نتونستم درست ازش تشکر کنم
فلش بک به دیروز //
+رئیس دختره میخواد شما رو ببینه!
ادوارد « بیارش اینجا
_اینکه جانگ می تصمیم گرفته بود اونو ببینه براش شک برانگیز بود.... مطمئن بود به خاطر شکنجه و تهدید نیست! پس دلیلش چی بود؟ دست از انتظار برداشته بود؟
ادوارد « مشغول بازی با خودکار توی دستم بودم که جانگ می بدون در زدن وارد اتاق شد و سرتق یه گوشه نشست
+یاعع تو چطور جرات
ادوارد « تنهامون بزار
+اما
ادوارد « حرفم رو دوبار تکرار نمیکنم
+چشم ارباب
ادوارد « خب؟
جانگ می « خب؟
ادوارد « رو مخم راه نرو بگو برای چی اومدی
جانگ می « گردنبند ! بعد از شنیدن این کلمه ابرو هاش بالا رفت و نشست روی صندلیش....
ادوارد « ادامه بده
جانگ می « باید برگردم کره! مطمئنم اونجاست
ادوارد « و اگه نقشه باشه چی؟ حتما میدونی نفوذ و قدرت کوک توی کره خیلی بیشتره
جانگ می « در اون صورت تا آخر عمرت به اون گردنبند نمیرسی!
۳۰.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.