part³⁹🦖🗿
ادوارد « میدونستم کوک باهاش مهارت های رزمی رو کار کرده و خودشم از قبل یه چیزایی بلده اما هر کاری هم میکرد زور یه دختر اندازه یه مرد نمیشد.... توی دلش مهارت جانگ می رو تحسین کرد و با ضربه محکمی اونو به دیوار کوبید! لبش به خاطر ضربه کمی پاره شده بود و خون میومد اما هنوز نگاهش پر از خشم و نفرت بود و خبری از ترس نبود
ادوارد « دقیقا شبیه کوک شدی! ظاهرا خوب بلده دخترایی که باهاشن رو تربیت کنه.... منو یاد مری میندازی!
جانگ می « گاهی اوقات حیله برای فریب رقیب استراتژی خوبی بود! زمانی که فکر کرد تسلیم شدم ...بلند شدم و محکم زدمش ! چون انتظارش رو نداشت پرت شد روی زمین و پوزخندی زد
ادوارد « *خنده.... میتونی حرصت رو اینجوری خالی کنی اما امشب چه بخواهی! چه نخواهی همراه من میای....
کوک « وقتی قرار داد مهم امشب رو بستیم کمی خیالم راحت شد اما این آسودگی مدت زیادی طول نکشید! وقتی فهمیدم رفته سرویس و پیداش نشده دلشوره بدی گرفتم.... نگران شده بودم.... دوباره بعد از چند سال اون حس لعنتی رو تجربه کرده بودم
_وقتی به مکان مورد نظر رسید دخترکش رو دید که کشون کشون میبردنش و ادوارد منتظر ایستاده بود
ادوارد « منتظرت بودم
کوک « اون عوضی کوچکترین اهمیتی نداشت! مهم جانگ می بود که نگران نگاهم میکرد و خون گوشه لبش باعث میشد خشمم بیشتر بشه... بدون توجه به صحبت هاش زمزمه وار گفتم : دست روش بلند کردی؟
ادوارد « اوه چقدر احساسی! خب برای رفتن مقاومت کرد و مجبور شدم... واگرنه تا زمانی که جای گردنبند رو بهم نگه تصمیم ندارم بلایی سرش بیارم... باید حافظه اش رو بدست بیاره
کوک « در ازای هر قطره خونی که ریخته بشه یا خطی روش بیفته روزگارت رو سیاه میکنم ادوارد
ادوارد « اسلحه هاتون رو بندازین واگرنه این دوتا لیدی زیبا ممکنه آسیب ببینن !
کوک « نمیتونستم بین غرورم و اعتبارم و جانگ می ....غرورم رو انتخاب کنم! هر چی فکر میکردم انگار ریسمانی منو به اون متصل میکرد....
رد وولف « تصمیمت چیه؟
کوک « نمیتونم سر جون دخترا ریسک کنم
جانگ می « با التماس نگاهش کردم تا شاید این کار رو نکنه اما در کمال تعجب اسلحه هاشون رو پایین اوردن
................
جین « میخواهی همین جوری دست روی دست بزاری هم دیگه رو تیکه تیکه کنن؟؟؟ نگرانشونم
نامجون « صبر داشته باش جین! اگه عجله کنیم جون همشون به خطر میفته
_به نامجون اعتماد داشت اما از زمانی که به عنوان نفوذی وارد باند کوک شده بود با چشم های خودش شاهد تمام اتفاق های ریز و درشت زندگی کوک بود و دوست نداشت پایان این داستان اینجوری تموم بشه
نامجون « امشب خودش به اینجا میاد! برای همه چی آماده ای؟
جین « بله همه چیز آماده اس
........................
ادوارد « دقیقا شبیه کوک شدی! ظاهرا خوب بلده دخترایی که باهاشن رو تربیت کنه.... منو یاد مری میندازی!
جانگ می « گاهی اوقات حیله برای فریب رقیب استراتژی خوبی بود! زمانی که فکر کرد تسلیم شدم ...بلند شدم و محکم زدمش ! چون انتظارش رو نداشت پرت شد روی زمین و پوزخندی زد
ادوارد « *خنده.... میتونی حرصت رو اینجوری خالی کنی اما امشب چه بخواهی! چه نخواهی همراه من میای....
کوک « وقتی قرار داد مهم امشب رو بستیم کمی خیالم راحت شد اما این آسودگی مدت زیادی طول نکشید! وقتی فهمیدم رفته سرویس و پیداش نشده دلشوره بدی گرفتم.... نگران شده بودم.... دوباره بعد از چند سال اون حس لعنتی رو تجربه کرده بودم
_وقتی به مکان مورد نظر رسید دخترکش رو دید که کشون کشون میبردنش و ادوارد منتظر ایستاده بود
ادوارد « منتظرت بودم
کوک « اون عوضی کوچکترین اهمیتی نداشت! مهم جانگ می بود که نگران نگاهم میکرد و خون گوشه لبش باعث میشد خشمم بیشتر بشه... بدون توجه به صحبت هاش زمزمه وار گفتم : دست روش بلند کردی؟
ادوارد « اوه چقدر احساسی! خب برای رفتن مقاومت کرد و مجبور شدم... واگرنه تا زمانی که جای گردنبند رو بهم نگه تصمیم ندارم بلایی سرش بیارم... باید حافظه اش رو بدست بیاره
کوک « در ازای هر قطره خونی که ریخته بشه یا خطی روش بیفته روزگارت رو سیاه میکنم ادوارد
ادوارد « اسلحه هاتون رو بندازین واگرنه این دوتا لیدی زیبا ممکنه آسیب ببینن !
کوک « نمیتونستم بین غرورم و اعتبارم و جانگ می ....غرورم رو انتخاب کنم! هر چی فکر میکردم انگار ریسمانی منو به اون متصل میکرد....
رد وولف « تصمیمت چیه؟
کوک « نمیتونم سر جون دخترا ریسک کنم
جانگ می « با التماس نگاهش کردم تا شاید این کار رو نکنه اما در کمال تعجب اسلحه هاشون رو پایین اوردن
................
جین « میخواهی همین جوری دست روی دست بزاری هم دیگه رو تیکه تیکه کنن؟؟؟ نگرانشونم
نامجون « صبر داشته باش جین! اگه عجله کنیم جون همشون به خطر میفته
_به نامجون اعتماد داشت اما از زمانی که به عنوان نفوذی وارد باند کوک شده بود با چشم های خودش شاهد تمام اتفاق های ریز و درشت زندگی کوک بود و دوست نداشت پایان این داستان اینجوری تموم بشه
نامجون « امشب خودش به اینجا میاد! برای همه چی آماده ای؟
جین « بله همه چیز آماده اس
........................
۲۸.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.