عروسک خانوم من
p34
کوک تو یه لحظه لباشو چسبوند به لبای ا.ت و شروع کرد بوسیدنش....غرق مزه اون لبا بود نرمی لبای ا.ت زیر دهنش و تقلاهاش خیلی برای کوک تحریک کننده بود میبوسید گاز میگرفت با تموم شدن نفس ازش جدا شد و توی گردن ا.ت قایم شد
کوک: ازت متنفرم
ا.ت: هق کوک....ولم کن
کوک سرشو بالا آورد اون دختر کیوت جلو پسری که خیلی هات توی تاریکی بهش خیره بود گریه میکرد
کوک: ا.ت ا.ت گریه؟!دختر گریه چرا
ا.ت: هق ارهه هق ولم کن بدجنس اگه بیخیالت هق نشم چند بار دیگه میخوای اینکارو بکنی؟هق
کوک: ناراحت شدی
ا.ت: درد میگیره هقققق هق
کوک ناخودآگاه به این حجم از کیوتی خندید و ا.ت رو تو بغل بی لباسش فشورد و بوسی رو گردن ا.ت گذاشت
کوک: باشه چی میخوای بدونی
ا.ت: چرا امروز بوسیدیم
کوک: خب بزار تعریف کنم...تو ته رو بوسیدی شدی دلیل برا بوسیدنت و دعوا با تهیونگ اما این بوسه الان یه حس گناه و لذت بود چون فهمیدم که ا.ت کوچولو واسه این پدرمو کشته که پدرم پدرشو کشته بوده(خنده)
ا.ت: اما تو عصبی بودی تو خواب
کوک: دختر من خواب نبودم (بم)خیلی عصبی بودم از دستت(خش دار)
ا.ت:خواب...ولش یعنی شنیدی؟
کوک:اره شنیدم...ازت متنفرم گفته بودم؟
ا.ت: عام خب همونجور که شنیدی...به زودی میرم
کوک: یه سوال اینجا چیکار داری؟
ا.ت ترجیح داد چیزی نگه و سرشو برد بالا و لبای کوک رو بوسید که کوک تعجب کرد و ا.ت گردنشو بوسید که کوک نیشخندی زد
کوک: خوشت امده؟میخوای زیرم جون بدی؟
ا.ت: بی جنبه
کوک: من بی جنبم(هات)نشونت میدم
کوک از روی ا.ت بلند شد و رفت در اتاقو قفل کرد و کلید رو انداخت بالای کمد و از داخل کمدش دیلو*ر رو اورد بیرون و روشنش کرد . ا.ت خواست فرار کنه اما کوک تا ا.ت بلند شد از کمرش گرفت و دینور رو گذاشت بین پاش که ناله ا.ت در امد
کوک اروم دستاش رو برد زیر لباس ا.ت و بدنشو لمس کرد که ا.ت هوفی کشید خسته شده بود از این بچه بازیا...خم شد و پاهاش روتو شکمش جمع کرد و با کمک دستش تو یه حرکت پرید روی شونه کوک و از تو جیب شلوارش چاقو آورد بیرون و گذاشت زیر گردن کوک
ا.ت: احمق بهت نگفتن هر چیزی اجازه میخواد
کوک: گفته بودم فقط تو مافیا نیستی؟
کوک دستی که چاقو داشت و پای مخالفش رو گرفت و انداختش زمین و استشو پشتش خوابوند ولی ا.ت تسلیم نشد و چاقو رو تو دستش چرخوند و تو به حرکت زد به مچ کوک که شروع کرد خون آمدن که کوک دستشو برداشت و ا.ت تو جاش چرخید و یه لگد به سر کوک رد و بلند شد
کوک ویو
اینکار کیفش بیشتر بود شروع کردیم جنگیدن تا وقتی که دیگه جفتمون خسته شدیم و افتادیم...نگاه دینور کردم و پوزخندی به ا.ت زدم
کوک: گفتی اجازه میخواد؟میتونم یا نه؟
ا.ت: خودت جوابتو میدونی نه؟
کوک: اره؟!
ا.ت: نه
کوک: اوکی برو بخواب امیلیا این موقع بهتر از تو عمل میکنه
ا.ت: پس ....
#عروسک_خانوم_من
#سناریو
کوک تو یه لحظه لباشو چسبوند به لبای ا.ت و شروع کرد بوسیدنش....غرق مزه اون لبا بود نرمی لبای ا.ت زیر دهنش و تقلاهاش خیلی برای کوک تحریک کننده بود میبوسید گاز میگرفت با تموم شدن نفس ازش جدا شد و توی گردن ا.ت قایم شد
کوک: ازت متنفرم
ا.ت: هق کوک....ولم کن
کوک سرشو بالا آورد اون دختر کیوت جلو پسری که خیلی هات توی تاریکی بهش خیره بود گریه میکرد
کوک: ا.ت ا.ت گریه؟!دختر گریه چرا
ا.ت: هق ارهه هق ولم کن بدجنس اگه بیخیالت هق نشم چند بار دیگه میخوای اینکارو بکنی؟هق
کوک: ناراحت شدی
ا.ت: درد میگیره هقققق هق
کوک ناخودآگاه به این حجم از کیوتی خندید و ا.ت رو تو بغل بی لباسش فشورد و بوسی رو گردن ا.ت گذاشت
کوک: باشه چی میخوای بدونی
ا.ت: چرا امروز بوسیدیم
کوک: خب بزار تعریف کنم...تو ته رو بوسیدی شدی دلیل برا بوسیدنت و دعوا با تهیونگ اما این بوسه الان یه حس گناه و لذت بود چون فهمیدم که ا.ت کوچولو واسه این پدرمو کشته که پدرم پدرشو کشته بوده(خنده)
ا.ت: اما تو عصبی بودی تو خواب
کوک: دختر من خواب نبودم (بم)خیلی عصبی بودم از دستت(خش دار)
ا.ت:خواب...ولش یعنی شنیدی؟
کوک:اره شنیدم...ازت متنفرم گفته بودم؟
ا.ت: عام خب همونجور که شنیدی...به زودی میرم
کوک: یه سوال اینجا چیکار داری؟
ا.ت ترجیح داد چیزی نگه و سرشو برد بالا و لبای کوک رو بوسید که کوک تعجب کرد و ا.ت گردنشو بوسید که کوک نیشخندی زد
کوک: خوشت امده؟میخوای زیرم جون بدی؟
ا.ت: بی جنبه
کوک: من بی جنبم(هات)نشونت میدم
کوک از روی ا.ت بلند شد و رفت در اتاقو قفل کرد و کلید رو انداخت بالای کمد و از داخل کمدش دیلو*ر رو اورد بیرون و روشنش کرد . ا.ت خواست فرار کنه اما کوک تا ا.ت بلند شد از کمرش گرفت و دینور رو گذاشت بین پاش که ناله ا.ت در امد
کوک اروم دستاش رو برد زیر لباس ا.ت و بدنشو لمس کرد که ا.ت هوفی کشید خسته شده بود از این بچه بازیا...خم شد و پاهاش روتو شکمش جمع کرد و با کمک دستش تو یه حرکت پرید روی شونه کوک و از تو جیب شلوارش چاقو آورد بیرون و گذاشت زیر گردن کوک
ا.ت: احمق بهت نگفتن هر چیزی اجازه میخواد
کوک: گفته بودم فقط تو مافیا نیستی؟
کوک دستی که چاقو داشت و پای مخالفش رو گرفت و انداختش زمین و استشو پشتش خوابوند ولی ا.ت تسلیم نشد و چاقو رو تو دستش چرخوند و تو به حرکت زد به مچ کوک که شروع کرد خون آمدن که کوک دستشو برداشت و ا.ت تو جاش چرخید و یه لگد به سر کوک رد و بلند شد
کوک ویو
اینکار کیفش بیشتر بود شروع کردیم جنگیدن تا وقتی که دیگه جفتمون خسته شدیم و افتادیم...نگاه دینور کردم و پوزخندی به ا.ت زدم
کوک: گفتی اجازه میخواد؟میتونم یا نه؟
ا.ت: خودت جوابتو میدونی نه؟
کوک: اره؟!
ا.ت: نه
کوک: اوکی برو بخواب امیلیا این موقع بهتر از تو عمل میکنه
ا.ت: پس ....
#عروسک_خانوم_من
#سناریو
۸.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.